میبینی دل جان

.میبینی دل جان ..
ادمهاچه نامهربانانه مهربان شده اند.
می آیندیک جانم وفدایت شوم وقربانت روم لابه لای حرفهایشان میگذارندوچنان ازخوبیهای خودشان میگویندوتوهمهایشان رابه خوردت میدهندکه مدتهابعدازرفتنشان دلت نمی ایدانهمه دروغ مهربان رابالابیاوری.
دل کوچکم،
خسته نمیشوی ازاین همه حماقت؟ ازاینهمه سادگی؟ تاکی میخواهی هرکه ازراه رسیدوعشق رابااشتیاق برایت تحلیل کردبرایش کف وسوت بزنی وباورش کنی.خسته نشده ای ازاینکه مثل دیوارمهربانی بیاینددلخوشیهایه کهنه ورنگ ورورفته اشان رااویزانت کنندوتاچشم برهم زدی خرابت کنندوبروند.اخرتوراچه کنم ای دل زودباور.. میخواهم زیرگوشت بزنم یقه ات رابگیرم مچاله ات کنم .بگویم دیگربس است انقدرخودت رابه هوسهای این ادمهای تلخ سنجاق نکن خودت راگیره نگاهای مسموم متظاهرمهربان نکن مگرنمیبینی، چقدردوست داشتنها الوده شده همه مدعی عشق هستنداماهیچکس حتی نمیدانداین کلمه ی بی پناهه خسته خیلی وقت است میان بوسه های مسموم واتاق خواب های تاریک وکمرهای پرازهوس مدفون شده..
عاقل باش دل جانم
میترسم یکروزبرای همیشه ازاینهمه نامهربانی دق کنی وتمام شوی ومن بمانم ویک وجودخالی که دیگربه هیچ جابندنیست ...
دیدگاه ها (۳)

باور کنی یا نکنی میخواهم تو را فراموش کنم !!دلم میخواهدآمدنت...

خدایادر این شبدلهای دوستانم راسرشار از نور و شادی کنو آنچه ر...

آنجا که نباید آدم هارا به حال خودشان رها کنید"رها" می کنید.....

زندگی را خیلی ساده گرفته بودیم! از همان بچگی، فکر میکردیم آس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط