اولین بار اتفاقی در یک جمع دوستانه دیدمش

...
اولین بار اتفاقی در یک جمع دوستانه دیدمَش
تمامِ هوش از سَرَم پریده بود!
صحبت که میکرد،محوِ چشمانش بودم تا کلامَش!
خداخدا میکردم اتفاقی که سالها منتظرش بودم "او" باشد که برایم افتاده...
از خودَش گفت و از خودَم گفتم...
از شلوغی اش گفت و از تنهایی ام...
برایم قانون گذاشت؛
قرار بر این شد که دوستیِ مان"معمولی" باشد بدونِ کوچکترین احساسی!
هروقت گوشِ شنوا خواستیم،باشیم برایِ یکدیگر...
هربار که میدیدمَش از یاری برایم سخن میگفت
که میخواستم سر به تَنَش نباشد!
میگفت: دعا کن کمی بیشتر کنارم باشد...
کمی قَدرَم را بداند...
کمی برایم وقت بگذارد...
دعا رویِ زبانم بود و
در دلم خدا خدا میکردم اجابت نشود!
من عاشق او بودم و او در فکر دیگری...
محال ترین اتفاق ممکن بود
میدانید؛
تهِ همه ی دوستی های معمولی،
بالاخره یک روز
یک جا
ختم میشود به احساس و این تناقض دارد با قانونَش
"دوستِ معمولی" کلاهی ست شرعی،
که سرِ رابطه هایمان میگذاریم...!
دیدگاه ها (۳)

اینجا هرشب زنی هست که میان خوابهایش بوسیده می شودگونه هایش گ...

نمیدانم چشمانتبا من چه میکند ..!فقط وقتی که نگاهم میکنی،چنان...

بخوان از چشم من امشب، ، چه حسی با تو من دارمبزن باران و خیسم...

ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨــﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ..............................

#Gentlemans_husband#season_Third#part_286_چرا گریه میکنی دخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط