روز اول خواستم بنویسم یک روز گذشت

..
روز اول خواستم بنویسم یک روز گذشت
انقدر مشغول معاشرت شدم یادم رفت
روز دوم خواستم بنویسم دو روز گذشت
آنقدر مشغول دید و بازدید شدم یادم رفت
روز سوم خواستم بنویسم سه روز گذشت
آنقدر درگیر بیماری شدم یادم رفت
و حالا اولین ساعات روز چهارم است
گفتم تا یادم نرفته بنویسم
روزها یکی پس از دیگری می آیند و می‌روند
اتفاق های خوب و بد می افتند
و این ما هستیم که با کوله باری جدید از تجربه باقی می‌مانیم...
.
خواستم بنویسم بی خبری از تو یک هفته را رد کرد اما چه فایده که نمیدانم اصلا تو حواست به نبودنت، به نبودنم هست یا نه !!
‌.
خواستم بنویسم اگر حواست نیست، حواست باشد
راست گفته اند زود دیر می‌شود 🕊️
.
نمیدانم دعا کنم برگردی بگویی ببخشید و ببخشمت یا دعا کنم هردو همه چیز را فراموش کنیم. هیچ نمیدانم و این ندانستن تنها بخش خوب ماجراست ...
دیدگاه ها (۱)

•جنایت تنها در این نیست که دیگری را بکشیبلکه بیشتر در این اس...

مثل کوردا قربون صدقش برین:گەر قەلبت ژان بگری قەلبم نمە ناو س...

کپشن خیلی بیش از حد مهم☆خانم گفت:مگه اونا برات چیکار کردن که...

#رویای #جوانی #پارت-۳( از زبان سوکجین )دو ساعت از اون اتفاق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط