به خدا که ماجرای رفتنت را گفتم

به خدا که ماجرای رفتنت را گفتم،
آهسته در گوشم گفت:
نگران نباش
لبخند بزن
دارم جاده ها را طور دیگری می چینم....
دیدگاه ها (۱)

خدایا؛بزرگ شدن کار سختی است!هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی،...

حواست باشد اگر دلم گرفتبارانیِ بلند بپوشیو همیشه چند نخ سیگا...

گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم.... گاهی آرامش د...

برای برگی که از درخت می افتدزیاد فرقی نداردباد از کدام سو می...

نگران نباش خدا در مقابل دردهایت ناشنوا نیست در برابر اشکهای...

نگران نباشنگرانی تو،چیزی را عوض نمیکندفقط استرس تو را بیشتر ...

صبح دعوتی استبه بیداری و تفکربندگی و مهربانی ..خدا هر صبح می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط