فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 29
فلش بک خونه جونگکوک
از زبان ا.ت
وارد خونه شدیم دو تا خانوم برو مبل نشسته بودن و معلوم بود استرس دارن
کوک دستمو گرفت و با شوق به سمت اون دو خانم برد
هیچ عکس العملی نشون نمیدادم
تا اینکه رسیدیم اونجا
من.......من..........اونارو نمیشناختم(اوکی فوش ازاد)
کوک منو رو مبل نشوند و کنارم اومد دستیارشم کنارش اومدو روی مبل کناری نشست و ماسکش رو برداشت اون.......اون جین بود
با دیدنش اشک تو چشمام حلقه زد و به سمتش هجوم اوردم و بغلش کردم اونم مطقابلا همین کارو کرد اون دو خانم بهم زل زده بودند و داشتن گریه میکردند روی پاهای جین نشستم
که کوک گفت:اهم اهم ا.ت بیا پایین .....بیا اینجا
گفتم:نه نمیام
گفت:بیا(حرص،چشم غره)
گفتم:نه(زبون درازی)
اروم گفت:دارم برات
اهمیتی ندادم و سمت جین برگشتم که گفت:ای دختره عنتر تو نمیگی من پشت در بیمارستان گریه کنم پوستم چروک میشه بعدم دلم برات خیلی تنگ شده بود ابجی کوچولو توو چقدر بزرگ و خوشگل شدی
گفتم:هوم...........ولی جین این دوتا خانوم کین؟؟
خانمی که جوون تر بود بغضش ترکید و سمتم اومد و بهم گفت:ا.ت........ابجی .......تو....تو....خوبی...منم.....لیا
هنگ کرده بودم مغزم داشت ارور میداد اروم و شمرده گفتم:یک لحظه..... اینی که تو سرمه مغزه و یک گنجایشی داره... الان برام توضیح بدید غضیه چیه ......مگه شمارو کوک نکشته بود؟؟
صدای اعتراض کوک بلند شد:یاااااا چطور فکر کردی من خانوادتو کشتم من نجاتشون دادم
گفتم:چییی؟.....عاح بعد من کلی نقشه چیده بودم بعد ازدواج بکشمت
گفت:تو......تو.......واقعا خطرناکی واقعا دلت میاد منو بکشی
گفتم:توعم میخواستی مال و اموالمو بالا بکشی نه؟
گفت:از کجا ...
پریدم وسط حرفش و گفتم:پس مساویم حالا توضیح بده اینجا چه خبره؟!
(حوصله ندارم خلاصه میگع کل قضیه رو)
گفتم:یعنی این دوخانم .....مادرمو لیا هستن
برگشتم بهشون نگاه کردم و دوباره به کوک نگاه کروم که باسر تایید کرد
مامانم منو از روی پای جین کشوند و بغلم کرد منم چون هنگ کرده بودم هیچکاری نمیکردم
ازم جدا شد و بهم گفت:دخترم.....ا.ت ......تو چقدر بزرگ شدی
روبه کوک گفتم:یاااا جنگکوک شیی مگه جانگ سو نگفت مامانمو و لیا رو به یکی فروخته که تو امریکاس ها؟
کوک گفت:حیح اون فکر میکرد داره به یکی دیگه میفروشه نه من
اها عی گفتم و نشستم هنوزم چیزی یادم نمیومد اینا عوارض قرص هایی که اون 2 سال تو بیمارستان خوردمه فراموشی تکه ایی از خاطرات مخصوصا اونایی که برام مهمن فقط جین یادم موند اونم چون ازش یک عکس داشتم ولی کلی تغییر کرده از اون موقع
اروم گفتم:من......شمارو یادم نمیاد
ادامه شو پارت بعد......
عشق تدریجی
پارت 29
فلش بک خونه جونگکوک
از زبان ا.ت
وارد خونه شدیم دو تا خانوم برو مبل نشسته بودن و معلوم بود استرس دارن
کوک دستمو گرفت و با شوق به سمت اون دو خانم برد
هیچ عکس العملی نشون نمیدادم
تا اینکه رسیدیم اونجا
من.......من..........اونارو نمیشناختم(اوکی فوش ازاد)
کوک منو رو مبل نشوند و کنارم اومد دستیارشم کنارش اومدو روی مبل کناری نشست و ماسکش رو برداشت اون.......اون جین بود
با دیدنش اشک تو چشمام حلقه زد و به سمتش هجوم اوردم و بغلش کردم اونم مطقابلا همین کارو کرد اون دو خانم بهم زل زده بودند و داشتن گریه میکردند روی پاهای جین نشستم
که کوک گفت:اهم اهم ا.ت بیا پایین .....بیا اینجا
گفتم:نه نمیام
گفت:بیا(حرص،چشم غره)
گفتم:نه(زبون درازی)
اروم گفت:دارم برات
اهمیتی ندادم و سمت جین برگشتم که گفت:ای دختره عنتر تو نمیگی من پشت در بیمارستان گریه کنم پوستم چروک میشه بعدم دلم برات خیلی تنگ شده بود ابجی کوچولو توو چقدر بزرگ و خوشگل شدی
گفتم:هوم...........ولی جین این دوتا خانوم کین؟؟
خانمی که جوون تر بود بغضش ترکید و سمتم اومد و بهم گفت:ا.ت........ابجی .......تو....تو....خوبی...منم.....لیا
هنگ کرده بودم مغزم داشت ارور میداد اروم و شمرده گفتم:یک لحظه..... اینی که تو سرمه مغزه و یک گنجایشی داره... الان برام توضیح بدید غضیه چیه ......مگه شمارو کوک نکشته بود؟؟
صدای اعتراض کوک بلند شد:یاااااا چطور فکر کردی من خانوادتو کشتم من نجاتشون دادم
گفتم:چییی؟.....عاح بعد من کلی نقشه چیده بودم بعد ازدواج بکشمت
گفت:تو......تو.......واقعا خطرناکی واقعا دلت میاد منو بکشی
گفتم:توعم میخواستی مال و اموالمو بالا بکشی نه؟
گفت:از کجا ...
پریدم وسط حرفش و گفتم:پس مساویم حالا توضیح بده اینجا چه خبره؟!
(حوصله ندارم خلاصه میگع کل قضیه رو)
گفتم:یعنی این دوخانم .....مادرمو لیا هستن
برگشتم بهشون نگاه کردم و دوباره به کوک نگاه کروم که باسر تایید کرد
مامانم منو از روی پای جین کشوند و بغلم کرد منم چون هنگ کرده بودم هیچکاری نمیکردم
ازم جدا شد و بهم گفت:دخترم.....ا.ت ......تو چقدر بزرگ شدی
روبه کوک گفتم:یاااا جنگکوک شیی مگه جانگ سو نگفت مامانمو و لیا رو به یکی فروخته که تو امریکاس ها؟
کوک گفت:حیح اون فکر میکرد داره به یکی دیگه میفروشه نه من
اها عی گفتم و نشستم هنوزم چیزی یادم نمیومد اینا عوارض قرص هایی که اون 2 سال تو بیمارستان خوردمه فراموشی تکه ایی از خاطرات مخصوصا اونایی که برام مهمن فقط جین یادم موند اونم چون ازش یک عکس داشتم ولی کلی تغییر کرده از اون موقع
اروم گفتم:من......شمارو یادم نمیاد
ادامه شو پارت بعد......
۲.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.