یک لطیفه قدیمی است که میگوید
یک لطیفه قدیمی است که میگوید:
بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید :
برادرم دیوانه است
و فکر میکند مرغ است!
روانکاو به او میگوید :
خوب چرا پیش من نمیآوریش؟
جواب میگیردکه :
چون تخممرغهایش را نیاز داریم!
خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغهایش احتیاج داریم!
👤 وودی آلن
#حرف_حساب
بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید :
برادرم دیوانه است
و فکر میکند مرغ است!
روانکاو به او میگوید :
خوب چرا پیش من نمیآوریش؟
جواب میگیردکه :
چون تخممرغهایش را نیاز داریم!
خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغهایش احتیاج داریم!
👤 وودی آلن
#حرف_حساب
- ۲۲۰
- ۱۳ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط