میتراود مهتابمیدرخشد شب تابمانده پای آبله از راه درازبر دم دهکده مردی تنهاکوله بارش بر دوشدست او بر در، میگوید با خودغم این خفتهی چندخواب در چشم تَرَم میشکند- نیما یوشیج -