به نام حضرت دوست
به نام حضرت دوست
حکایت آموزنده ...
گویند : ملا مهر علی خویی ، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند .
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد .
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم در آوردن ، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید ، گردو از مغز تهی است .
گریه کرد 😭
پرسیدند تو چرا گریه میکنی ؟
گفت : از نادانی و حس کودکانه ، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است ، مانند گردویی است بدون مغز ! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم 😔
این گل زیبا هم تقدیم نگاهتون 🙏🌹🙏🌹
🖤 کپی پستها فقط با ذکر صلوات 🖤
حکایت آموزنده ...
گویند : ملا مهر علی خویی ، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند .
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد .
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم در آوردن ، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید ، گردو از مغز تهی است .
گریه کرد 😭
پرسیدند تو چرا گریه میکنی ؟
گفت : از نادانی و حس کودکانه ، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است ، مانند گردویی است بدون مغز ! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم 😔
این گل زیبا هم تقدیم نگاهتون 🙏🌹🙏🌹
🖤 کپی پستها فقط با ذکر صلوات 🖤
۲.۹k
۰۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.