"انتقام شجاعانه "
"انتقام شجاعانه "
اپیزود ۳۰
" اخه مگه میخواد چی بشه ؟ " از روم بلند شد " باجی... تو خودت میدونی چقدر زود جو میگیری و نمیتونی کنترلش کنی یوقت یکاری میکنی ... " "باشه ولی من فقط داشتم میبوسیدمت خیلی منحرفی که فکر کردی میخوام اونکارو کنم یوکی " " وات ؟ مگه نمیخواست کارای نا مقدس کنیم ؟ لعنت به این افکار منحرف که ابرو واسه من نزاشته..." اینقد خجالت کشیدم که کیفم رو برداشتم و دوییدم سمت در که برم ولی باجی دستمو گرفت و بغلم کرد " میدونم حس عجیبی پیدا میکنی اشکال نداره " و رفتیم رو مبل نشستیم " چه درسی خوندیما " " اصن اینقدر درس خوندیم انیشتنم اینقد درس نخونده " " میگم باجی تو قبلا با یوزوها بودی ؟" " آره یه مدت خیلی کوتاهی بودم و هیچ حسی بهش نداشتم برای همین کات کردیم " " یعنی نبوسیدیش ؟ " " نه اونم عصبانی شد و کات کرد دختر خیلی بی معنی بود " " پس باید خودمو خوش شانس بدونم که منو میبوسی " بعد اینکه این حرفو زدم پشیمون شدم " تو که جای خود" و اومد جلو و من رفتم عقب اونقدر اومد جلو که سرم افتاد رو دسته مبل صدای باز شدن در اومد ولی اهمیت ندادیم باجی لبمو برای مدت کوتاهی گرفت بعدش ول کرد و اومد سراغ گردنم " باجی گردن نهههههه " اون بیشتر میکرد " عه گردن نه " " بعد گردنمو ول کرد اومد باز لبمو گرفت یه صدایی از پشت اومد " اهم ما اینجاییما " سرمونو آوردیم بالا رهبرای گنگ با هیناتا و اما و یوزوها هم بودن باجی از روم بلند شد منم بلند شدم و لبمو پاک کردم " سلام " باجی صورتش تو هم رفت " حداقل یه زنگ میزدین " چرا زنگ میزدیم وقتی رمز خونه اتو بلدم " هاکای خندید " فکر کنم فضا رو خراب کردیم حیحی " چیفویو اخم کرد " باجی تو میزنی پس گردنم بعد گردن یوکی رو میبوسی اصلا منصفانه نیست " مایکی نگام کرد " یوکی گردنت هنوز خیسه " گردنمو پاک کردم یوزوها قیافش رفته بود توهم
مامانم زنگ زد " الو بله مامان " " یوکی درس خوندنتون تموم شد ؟" گوشی رو دور گرفتم و داد زدم که بشنوه " درس خوندنمون تموم شد ؟" باجی هم داد زد " نه هنوز " بعد گوشی رو اوردم نزدیک تر هنوز تموم نشده " " باشه پس خدافظ مواظب خودت باش " و قطع کرد پسرا داشتن گیم میزدن هیناتا هم زود رفته بود با اما و یوزوها هم زیاد راحت نبودم برای همین رفتم پیش باجی نشستم
اپیزود ۳۰
" اخه مگه میخواد چی بشه ؟ " از روم بلند شد " باجی... تو خودت میدونی چقدر زود جو میگیری و نمیتونی کنترلش کنی یوقت یکاری میکنی ... " "باشه ولی من فقط داشتم میبوسیدمت خیلی منحرفی که فکر کردی میخوام اونکارو کنم یوکی " " وات ؟ مگه نمیخواست کارای نا مقدس کنیم ؟ لعنت به این افکار منحرف که ابرو واسه من نزاشته..." اینقد خجالت کشیدم که کیفم رو برداشتم و دوییدم سمت در که برم ولی باجی دستمو گرفت و بغلم کرد " میدونم حس عجیبی پیدا میکنی اشکال نداره " و رفتیم رو مبل نشستیم " چه درسی خوندیما " " اصن اینقدر درس خوندیم انیشتنم اینقد درس نخونده " " میگم باجی تو قبلا با یوزوها بودی ؟" " آره یه مدت خیلی کوتاهی بودم و هیچ حسی بهش نداشتم برای همین کات کردیم " " یعنی نبوسیدیش ؟ " " نه اونم عصبانی شد و کات کرد دختر خیلی بی معنی بود " " پس باید خودمو خوش شانس بدونم که منو میبوسی " بعد اینکه این حرفو زدم پشیمون شدم " تو که جای خود" و اومد جلو و من رفتم عقب اونقدر اومد جلو که سرم افتاد رو دسته مبل صدای باز شدن در اومد ولی اهمیت ندادیم باجی لبمو برای مدت کوتاهی گرفت بعدش ول کرد و اومد سراغ گردنم " باجی گردن نهههههه " اون بیشتر میکرد " عه گردن نه " " بعد گردنمو ول کرد اومد باز لبمو گرفت یه صدایی از پشت اومد " اهم ما اینجاییما " سرمونو آوردیم بالا رهبرای گنگ با هیناتا و اما و یوزوها هم بودن باجی از روم بلند شد منم بلند شدم و لبمو پاک کردم " سلام " باجی صورتش تو هم رفت " حداقل یه زنگ میزدین " چرا زنگ میزدیم وقتی رمز خونه اتو بلدم " هاکای خندید " فکر کنم فضا رو خراب کردیم حیحی " چیفویو اخم کرد " باجی تو میزنی پس گردنم بعد گردن یوکی رو میبوسی اصلا منصفانه نیست " مایکی نگام کرد " یوکی گردنت هنوز خیسه " گردنمو پاک کردم یوزوها قیافش رفته بود توهم
مامانم زنگ زد " الو بله مامان " " یوکی درس خوندنتون تموم شد ؟" گوشی رو دور گرفتم و داد زدم که بشنوه " درس خوندنمون تموم شد ؟" باجی هم داد زد " نه هنوز " بعد گوشی رو اوردم نزدیک تر هنوز تموم نشده " " باشه پس خدافظ مواظب خودت باش " و قطع کرد پسرا داشتن گیم میزدن هیناتا هم زود رفته بود با اما و یوزوها هم زیاد راحت نبودم برای همین رفتم پیش باجی نشستم
۴.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.