p7 :
p7 :
+ یهو دیدم برگشت سمتم و یهو روم خیمه زد و با چشمای عصبی بهم خیره شد
_ چی گفتی؟؟ ( عصبی )
+ من فقط گفتم خوب بخوابی ( بغض )
_ بعدش چی گفتی
+ ک..کوچ..چولو
_ دیگه این حرفو بهم نمیزنی وگرنه خودت میدونی
+ چرا انقدر سنگ دلی؟ چیزی شده؟
_ به تو مربوط نیس
+ من قراره از این خونه برم پس بهم بگو چی شده لطفا
_ من به هیچ هر.زه ای اعتماد ندارم..
+ من هر.زه نیستم میتونی بهم اعتماد کنی
_ فکر میکنی به این راحتیاس؟
+ خب میخوای من داستان زندگیمو بگم تا بفهمی تنها نیستی؟
_ از کجا بفهمم راست میگی؟
+ تو شیطانی حتما یه قدرتی داری که بفهمی راست میگم یا نه
_ هومم باشه بگو
+ خب ببین اسمم که ا/ت و یه داداش دارم من توی زندگیم خیلی سختی کشیدم یه بار بچه بودم توسط یه مافیای زشت دزدیده شدم ولی بعد ۲ سال مادر و پدرم منو پیدا کردن و اون مافیا رو به پلیس معرفی کردن منم دوباره به زندگی برگشتم اون مافیا خیلی اذیتم میکرد هر شب بهم شلاق میزد و کل بدنم کبود میشد یه بارم چون توسط یکی از دشمناش جنساش به باد رفت چاقو بر داشت و کل بدنم و خط خطی کرد و هق..بعدش
+ یهو دیدم دستای خوش فرمشو گذاشت روی لبام و بهم گفت
_ بسه دیگه بیا بغلم
+ چ..چی؟؟
_ گفتم بیا بغلم ولش خودم میام
+ یهو دیدم اومد جلو و بغلم کرد بغلش خیلی آرامش بخش بود ای کاش همیشه میتونستم بغلش کنم ...
+ تهیونگ
_ هیشش هیچی نگو فقط بغلم کن
+ ای کاش همیشه میتونستم بغلت کنم ( آروم آروم )
_ صداشو شنیدم که چی گفت من چم شده بود از یه آدمیزاد خوشم اومده بود خیلی اندام باریک و کوچولویی داشت خیلی صورت زیبایی داشت دلم نمیومد از این خونه بره ولی به خاطر این غرور لعنتیم نمیتونم بهش بگم ک بمونه ولی ای کاش همیشه برای خودم بود...
+ وقتی از بغلم اومد بیرون دستاشو دور صورتم حلقه کرد و گفت
_ میدونم خیلی عذاب کشیدی توی زندگیت ولی میخوام اینو بدونی که الان راحتی الان خوشحالی پس دیگه فکر هیچی نباش ...
+ حالا نوبت توعه ...
_ خب راستش من وقتی آدمیزاد بودم عاشق یه دختر خیلی خوشگل شدم...موهای بلند و چشای خوشگلی داشت اسمش ماریا بود...منو ماریا ۷ سال با هم توی رابطه بودیم یه شب با مادر و پدرم صحبت کردم که بریم خواستگاری ماریا رفتم که بهش خبر بدم وقتی رفتم توی خونه دیدم ماریا داره با یه پسر عوضی داره س..*ک..*..س میکنه خیلی عصبی شدم و بدون اینکه یه کلمه بگم از خونه رفتم بیرون و موقع برگشت از خونه یه ماشین بهم زد و من الان مردم.
+ همین؟چقدر مسخره مردی
_ پوکر و عصبی
+ امم ببخشید دیگه تکرار نمیشه
_ وقتی این حرفو زد یه حس قدرت بهم دست داد
_ این دفعه میگذرم ازت
+ عجبااااا
_ چن وجباااا
+ میخوام بخوابم فردا دیگه دارم میرم به هر حال دوست خیلی خوبی بودیم ( لبخند )
_ اوهوم شبت بخیر
+ شب خوش
ویو تهیونگ ساعت ۳ صبح
شرط :
۴۰ لایک
۴۰ کامنت
+ یهو دیدم برگشت سمتم و یهو روم خیمه زد و با چشمای عصبی بهم خیره شد
_ چی گفتی؟؟ ( عصبی )
+ من فقط گفتم خوب بخوابی ( بغض )
_ بعدش چی گفتی
+ ک..کوچ..چولو
_ دیگه این حرفو بهم نمیزنی وگرنه خودت میدونی
+ چرا انقدر سنگ دلی؟ چیزی شده؟
_ به تو مربوط نیس
+ من قراره از این خونه برم پس بهم بگو چی شده لطفا
_ من به هیچ هر.زه ای اعتماد ندارم..
+ من هر.زه نیستم میتونی بهم اعتماد کنی
_ فکر میکنی به این راحتیاس؟
+ خب میخوای من داستان زندگیمو بگم تا بفهمی تنها نیستی؟
_ از کجا بفهمم راست میگی؟
+ تو شیطانی حتما یه قدرتی داری که بفهمی راست میگم یا نه
_ هومم باشه بگو
+ خب ببین اسمم که ا/ت و یه داداش دارم من توی زندگیم خیلی سختی کشیدم یه بار بچه بودم توسط یه مافیای زشت دزدیده شدم ولی بعد ۲ سال مادر و پدرم منو پیدا کردن و اون مافیا رو به پلیس معرفی کردن منم دوباره به زندگی برگشتم اون مافیا خیلی اذیتم میکرد هر شب بهم شلاق میزد و کل بدنم کبود میشد یه بارم چون توسط یکی از دشمناش جنساش به باد رفت چاقو بر داشت و کل بدنم و خط خطی کرد و هق..بعدش
+ یهو دیدم دستای خوش فرمشو گذاشت روی لبام و بهم گفت
_ بسه دیگه بیا بغلم
+ چ..چی؟؟
_ گفتم بیا بغلم ولش خودم میام
+ یهو دیدم اومد جلو و بغلم کرد بغلش خیلی آرامش بخش بود ای کاش همیشه میتونستم بغلش کنم ...
+ تهیونگ
_ هیشش هیچی نگو فقط بغلم کن
+ ای کاش همیشه میتونستم بغلت کنم ( آروم آروم )
_ صداشو شنیدم که چی گفت من چم شده بود از یه آدمیزاد خوشم اومده بود خیلی اندام باریک و کوچولویی داشت خیلی صورت زیبایی داشت دلم نمیومد از این خونه بره ولی به خاطر این غرور لعنتیم نمیتونم بهش بگم ک بمونه ولی ای کاش همیشه برای خودم بود...
+ وقتی از بغلم اومد بیرون دستاشو دور صورتم حلقه کرد و گفت
_ میدونم خیلی عذاب کشیدی توی زندگیت ولی میخوام اینو بدونی که الان راحتی الان خوشحالی پس دیگه فکر هیچی نباش ...
+ حالا نوبت توعه ...
_ خب راستش من وقتی آدمیزاد بودم عاشق یه دختر خیلی خوشگل شدم...موهای بلند و چشای خوشگلی داشت اسمش ماریا بود...منو ماریا ۷ سال با هم توی رابطه بودیم یه شب با مادر و پدرم صحبت کردم که بریم خواستگاری ماریا رفتم که بهش خبر بدم وقتی رفتم توی خونه دیدم ماریا داره با یه پسر عوضی داره س..*ک..*..س میکنه خیلی عصبی شدم و بدون اینکه یه کلمه بگم از خونه رفتم بیرون و موقع برگشت از خونه یه ماشین بهم زد و من الان مردم.
+ همین؟چقدر مسخره مردی
_ پوکر و عصبی
+ امم ببخشید دیگه تکرار نمیشه
_ وقتی این حرفو زد یه حس قدرت بهم دست داد
_ این دفعه میگذرم ازت
+ عجبااااا
_ چن وجباااا
+ میخوام بخوابم فردا دیگه دارم میرم به هر حال دوست خیلی خوبی بودیم ( لبخند )
_ اوهوم شبت بخیر
+ شب خوش
ویو تهیونگ ساعت ۳ صبح
شرط :
۴۰ لایک
۴۰ کامنت
۱۵.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.