بخشهایی از مصاحبه با خانواده ایشان
بخشهایی از مصاحبه با خانواده ایشان
کدام یک از ابعاد شخصیتی و توانمندیهای ایشان را کاربردی میدانید برای جامعه؟
همسر شهید: حاج آقا میگفت آن قدر توانایی دارم که اگر مرا با هواپیما ببرند وسط یک بیابان بدون هیچ وسیله ای رها کنند سال دیگر بیایند ببیند من چقدر تغییر ایجاد میکنم. آقا هم به این موضوع اشاره کردند. مدیریت جهادی ایشان فوقالعاده بود. وقتی در مسئله موشکی یا کلا نظامی یک آدمی اینطوری تحول ایجاد میکند قطعا در اقتصاد هم اگر یک آدمی قوی بیاید متحول میشود. یعنی اصلا این روش مدیریت را پیاده کند.
چند نفر از دانشجویان آمده بودند میگفتند میخواهیم تز دکترایمان را نحوه مدیریت ایشان قرار دهیم. با کسانی که زیر دستشان بودند رئیس و مرئوسی نبود دوست بود اما در عین حال قاطع بود شبانه روز پروژکتورها در پادگان مدرس روشن بود و کار میکردند فقط آنجا هم کار نمیکردند جاهای دیگر هم بود.
حالا شما ببینید در اقتصاد سیاست فرهنگ اگر امثال حاج حسن باشند و گروهها را با اخلاق تواضع و اخلاص جمع کنند چه اتفاقی در پیشرفت کشور میافتد. خودش هر روز میرفت روی مواد سوختی میایستاد، نمیترسید، وقتی همه میدیدند خودش میرود و کار میکند انرژی میگرفتند. خودش میرفت در دل خطر.
اینکه حضرت آقا تاکید دارند بر روحیه جهادی، همین است. مردم هم چنین آدمهایی را دوست دارند و کمک میکنند اما تا همه بنشینند و کسی وسط نیاید پیشرفتی هم نخواهد بود. یکی گفته بود بهتر نیست به جای اینکه کارهای موشکی بکنیم اقتصاد را درست کنیم. خوب یکی بود مثل حاج حسن تحول ایجاد کرد در توانایی موشکی. ره صد ساله را پنج- شش ساله طی کرد. این را یکی از امرای ستاد مشترک میگفت که ما به واسطه ایشان ره صد ساله را طی کردیم. حالا اگر کسانی در عرصه های دیگر این پشتکار و جانفشانی را داشته باشند قطعا به نتیجه میرسیم.
دختر شهید: هرکس با پدرم بود رشد میکرد به خاطر اینکه آن ویژگیهای مثبتی که شاید خودش هم آن را زیاد نمیدید و باور نداشت پدرم به آنها توجه میکرد و برایش بزرگ میکرد از کارگری که کوچه مان را جارو میکرد تا دژبان جلوی در مجتمع. پدر من سردار بود و سربازها باید به او احترام میگذاشتند و رابطه تعریف شده ای داشتند اما همین سردار در اعیاد، توقف میکرد از ماشین پیاده میشد و با دژبانهای جلوی در روبوسی و احوالپرسی میکرد.
از ابتدای جنگ دوستان خیلی زیادی بودند و کار میکردند اما شما به نحوه شهادتش توجه کنید، با چند بسیجی که مرتبه و منصب نظامی نداشتند با اینها شهید میشود.
همسر شهید: موقعی که اوایل دهه شصت در ذهنش طرح رسیدن به خودکفایی در موشک نقش بسته است اینها به دنیا آمدهاند بعد به اوج جایی که میرسد این بچهها میآیند در کنارش همه هم بچه های ملارد و اطراف تهران بودند. بعد از شهادت حاج حسن خانوادههای شهدای همراه ایشان را جمع کردیم و ماهیانه جلسه داریم و ارتباط بسیار خوبی برقرار شد.
کدام یک از ابعاد شخصیتی و توانمندیهای ایشان را کاربردی میدانید برای جامعه؟
همسر شهید: حاج آقا میگفت آن قدر توانایی دارم که اگر مرا با هواپیما ببرند وسط یک بیابان بدون هیچ وسیله ای رها کنند سال دیگر بیایند ببیند من چقدر تغییر ایجاد میکنم. آقا هم به این موضوع اشاره کردند. مدیریت جهادی ایشان فوقالعاده بود. وقتی در مسئله موشکی یا کلا نظامی یک آدمی اینطوری تحول ایجاد میکند قطعا در اقتصاد هم اگر یک آدمی قوی بیاید متحول میشود. یعنی اصلا این روش مدیریت را پیاده کند.
چند نفر از دانشجویان آمده بودند میگفتند میخواهیم تز دکترایمان را نحوه مدیریت ایشان قرار دهیم. با کسانی که زیر دستشان بودند رئیس و مرئوسی نبود دوست بود اما در عین حال قاطع بود شبانه روز پروژکتورها در پادگان مدرس روشن بود و کار میکردند فقط آنجا هم کار نمیکردند جاهای دیگر هم بود.
حالا شما ببینید در اقتصاد سیاست فرهنگ اگر امثال حاج حسن باشند و گروهها را با اخلاق تواضع و اخلاص جمع کنند چه اتفاقی در پیشرفت کشور میافتد. خودش هر روز میرفت روی مواد سوختی میایستاد، نمیترسید، وقتی همه میدیدند خودش میرود و کار میکند انرژی میگرفتند. خودش میرفت در دل خطر.
اینکه حضرت آقا تاکید دارند بر روحیه جهادی، همین است. مردم هم چنین آدمهایی را دوست دارند و کمک میکنند اما تا همه بنشینند و کسی وسط نیاید پیشرفتی هم نخواهد بود. یکی گفته بود بهتر نیست به جای اینکه کارهای موشکی بکنیم اقتصاد را درست کنیم. خوب یکی بود مثل حاج حسن تحول ایجاد کرد در توانایی موشکی. ره صد ساله را پنج- شش ساله طی کرد. این را یکی از امرای ستاد مشترک میگفت که ما به واسطه ایشان ره صد ساله را طی کردیم. حالا اگر کسانی در عرصه های دیگر این پشتکار و جانفشانی را داشته باشند قطعا به نتیجه میرسیم.
دختر شهید: هرکس با پدرم بود رشد میکرد به خاطر اینکه آن ویژگیهای مثبتی که شاید خودش هم آن را زیاد نمیدید و باور نداشت پدرم به آنها توجه میکرد و برایش بزرگ میکرد از کارگری که کوچه مان را جارو میکرد تا دژبان جلوی در مجتمع. پدر من سردار بود و سربازها باید به او احترام میگذاشتند و رابطه تعریف شده ای داشتند اما همین سردار در اعیاد، توقف میکرد از ماشین پیاده میشد و با دژبانهای جلوی در روبوسی و احوالپرسی میکرد.
از ابتدای جنگ دوستان خیلی زیادی بودند و کار میکردند اما شما به نحوه شهادتش توجه کنید، با چند بسیجی که مرتبه و منصب نظامی نداشتند با اینها شهید میشود.
همسر شهید: موقعی که اوایل دهه شصت در ذهنش طرح رسیدن به خودکفایی در موشک نقش بسته است اینها به دنیا آمدهاند بعد به اوج جایی که میرسد این بچهها میآیند در کنارش همه هم بچه های ملارد و اطراف تهران بودند. بعد از شهادت حاج حسن خانوادههای شهدای همراه ایشان را جمع کردیم و ماهیانه جلسه داریم و ارتباط بسیار خوبی برقرار شد.
۱.۳k
۲۷ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.