مینویسم که بخوانی،
مینویسم که بخوانی،
مینویسم که به گوشت برسانند،
که ببینی توی هوای بدونِ جاذبه ی بی تو
چقدر معلق ماندم،
معلقی که برای پروازَش
بالی از جنس تو را میخواهد هر ثانیه،
معلقم عجیب؛
مثلِ پیرِ مردی که فراموش کرده مسیرِ خانه اش را،
مثلِ پیرِ زنی که از یاد برده صورتِ فرزندش را،
مثلِ بی قراریِ یک ماهی جدا شده از دریا
توی لحظه ی جان دادنَش؛
حبس میکنم اما جسمِ نداشته ات را توی آغوشم،
نفس میکشم اما عطرِ نداشته ات را توی اتاقَم؛
مینویسم اینجا که به گوشَت برسانند،
نبودنت،
توی این سرمای عجیب
"چقدر بلاتکلیف کرده جانَم را"
مینویسم که به گوشت برسانند،
که ببینی توی هوای بدونِ جاذبه ی بی تو
چقدر معلق ماندم،
معلقی که برای پروازَش
بالی از جنس تو را میخواهد هر ثانیه،
معلقم عجیب؛
مثلِ پیرِ مردی که فراموش کرده مسیرِ خانه اش را،
مثلِ پیرِ زنی که از یاد برده صورتِ فرزندش را،
مثلِ بی قراریِ یک ماهی جدا شده از دریا
توی لحظه ی جان دادنَش؛
حبس میکنم اما جسمِ نداشته ات را توی آغوشم،
نفس میکشم اما عطرِ نداشته ات را توی اتاقَم؛
مینویسم اینجا که به گوشَت برسانند،
نبودنت،
توی این سرمای عجیب
"چقدر بلاتکلیف کرده جانَم را"
۸.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۰