رزم سهراب

#رزم سهراب
#سهراب
#شاهنامه
وقتی سهراب به ایران حمله می‌کند. نگهبان دژ سپید در ناحیة مرزی،  #هژیر،  با سهراب می‌جنگد و اسیر می‌شود. سپس #گردافرید دختر دلیر ایرانی با سهراب می‌جنگد. پس از جنگی سخت، سهراب می‌فهمد او دختر است و دلباختة او می‌شود اما گردآفرید با حیله به داخل دژ می‌رود،  همراه ساکنان آن جا، دژ را ترک و برای #کیکاووس پیام می‌فرستند که سپاه توران به سرکردگی تازه‌جوانی به ایران حمله و دژ سپید را گرفته‌است.

نامه که به کیکاووس می‌رسد،  هراسان #گیو را به زابل می‌فرستد تا رستم را برای نبرد با این یل جوان فرابخواند.

گیو وصف سهراب را که می‌گوید، #رستم خیره می‌ماند. سه روز با گیو به شادخواری می‌پردازد و پس از آن به درگاه شاه می‌رود.

کیکاووس که از تأخیر رستم خشمگین است،  دستور می‌دهد رستم و #گیو را بر دار کنند. رستم با خشم درگاه را ترک می‌کند و می‌گوید اگر راست می‌گویی دشمنی را که دم دروازه است بر دار کن.

کیکاووس که پشیمان شده، #گودرز را از پی رستم می‌فرستد و او با تدبیر رستم را باز می‌گرداند.

سپاه ایران و توران در برابر هم صف‌آرایی می‌کنند.

شب رستم با لباس تورانیان به میان آن‌ها رفته و سهراب را از نزدیک می‌بیند. هنگام بازگشت،  #زند را که ممکن بود پدر و پسر را به هم بشناساند، ناخواسته می‌کشد.

روز بعد سهراب از هجیر می‌خواهد رستم را به او نشان دهد اما هجیر از ترس آن که رستم به دست این سردار تورانی کشته شود، رستم را نمی‌شناساند.

جنگ تن به تن مابین رستم و سهراب در می‌گیرند. دو پهلوان تمام روز با نیزه و سنان و شمشیر و عمود گران به جنگ پرداختند. سپس با تیر و کمان به جنگ هم رفتند و زمانی که هر دو از شکست حریف درمانده شدند، هر کدام به سپاه دیگری حمله و بسیاری از #ایرانیان و تورانیان را به خاک افکندند. پس از چندی به خود آمدند و جنگ تن به تن را به روز دیگر موکول کردند.

شب رستم به برادرش #زواره وصیت کرد و سهراب از هومان پرسید آیا پهلوانی که امروز با او جنگیدم رستم نبود که هومان همان طور که #افراسیاب از او خواسته بود،  رستم را به او نشناساند.

روز دیگر دو پهلوان کشتی گرفتند. پس از چندی سهراب رستم را بر زمین زد و تا خواست سرش را با خنجر از تن جدا کند، رستم گفت در آئین ما کشتن در نخستین نبرد رسم نیست. سهراب او را رها کرد.

بار دیگر رستم و سهراب به کشتی گرفتن پرداختند و این بار رستم سهراب را بر زمین زد و با خنجر پهلوی او را درید.

سهراب گفت کسی پیدا خواهد شد تا به رستم خبر ببرد که تو فرزند او را کشته‌ای. آن وقت اگر ماهی شوی و به دریا بروی یا ستاره در آسمان، رستم ترا خواهد یافت و به کین پسر ترا خواهد کشت.

رستم از هوش رفت (مبهوت شد!؟) و چون به خود آمد، از او پرسید چه نشانه‌ای از رستم داری؟ سهراب بازو بندش را با همان مهره به رستم نشان داد. رستم خواست خود را بکشد که بزرگان نگذاشتند. سهراب از او خواست از سواران توران کسی را هلاک نکنند که پذیرفته شد.

رستم به یاد #نوشدارو افتاد و کسی را نزد کیکاووس فرستاد تا اگر اندکی از نیکویی‌های او را به یاد می‌آورد، نوشدارو را برای درمان فرزندش سهراب  بفرستد.

کیکاووس از ترس آن که با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زیر آورند، از دادن نوشدارو خودداری کرد و بدینسان سهراب بمرد.

چو تند بادی براید ز کنج
به خاک اندر ارد نارسیده ترنج

 ...
دیدگاه ها (۱۴)

#گردافرید#شاهنامه نخستین شیرزن حماسۀ ملی ایران است. گردآفرید...

#کتایون#شاهنامهترک ها به بلخ تاخته و آنجار ا به غارت گرفته و...

#ایرج#شاهنامهایرَج(در اوستایی:Airiya؛ در پهلوی:Ērič) بر پایه...

#فریدون#شاهنامه#پیشدادیفریدون یکی از شخصیت‌های #اساطیری ایرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط