حکایت 🌺 🍃 گوسفند از ادمی اگاه تر است, از انکه بانگ شبان ا
#حکایت 🌺 🍃 گوسفند از ادمی اگاه تر است, از انکه بانگ شبان او را از چرا کردن باز دارد,و ادمی را سخن خدای -غزوجل-از مراد باز نمیدارد.
قابل توجه مسئولین کشور
رستگاری
روزی عبدالله مبارک برای دیدن بهلول به صحرا رفت. نزد او رسید سلام کرد و گفت:
ای بهلول از تو میخواهم مرا پندی دهی که در دنیا چون باید زیست که از معصیت به دور ماند, زیرا من مردی گنهکارم و از عهده نفس سرکش برنمی ایم. راهی بنما تا از دم مبارکت رستگاری یابم.
بهلول چون این سخنان را شنید به وی گفت: ای عبدالله با من چهار شرط کن که چهار کار کنی تا تو را پند دهم.
عبدالله پذیرفت. بهلول گفت:
شرط اول ان است که وقتی گناه کنی و خلاف امر خدا نمایی روزی او نخوری!
عبدالله چون این شنید گفت:
پس رزق که خورم؟
بهلول گفت: عبدالله تو مردی عاقل هستی, دعوی بندگی کنی, روزی او را خوری و خلاف حکم او نمایی, خود انصاف بده که شرط بندگی چنین باشد؟
اما شرط دوم این است که هر گاه خواستی معصیت کنی اگاه باش که در ملک او نباشی!
عبدالله گفت: اما ای بهلول این از شرط اول مشکلتر است. همه جا ملک حق تعالی است. کجا میتوانم بروم؟!
بهلول گفت:
اری عبدالله پس قبیح باشد که رزق او خوری, در ملک او باشی و فرمان او نبری!
اما شرط سوم ان است که اگر خواستی معصیت کنی جایی برو که او تو را نبیند. ان وقت هر چه خواهی کن.
عبدالله گفت:
ای بهلول! این از همه مشکلتر است. حق تعالی به همه چیز دانا و بیناو در همه جا ناظر و حاضر است.
بهلول گفت:
اری عبدالله چنین است و اما شرط چهارم! ان است که در ان وقت که ملک الموت ناگاه نزد تو اید تا فرمان حق به جا اورد در ان ساعت گویی که چند مهلت ده که از نزدیکان خود وداع کنم و از ایشان حلالیت بطلبم و توشه راه اخرت بردارم. ان وقت قبض روحم کن.!
عبدالله گفت:
ای بهلول! این مشکل ترین شرط هاست. ملک الموتبه هنگام سر رسیدن عمر یک نفس مهلت ندهد.
بهلول گفت:
اری عبدالله! پس چون رزق او خوری و در ملک او باشی و در همه حال او تو را بیند و نفسی بیشتر از انچه مقدر است نتوانی ماند, از خواب غفلت بیدار شو و در کار اخرت باش و کار امروز را به فردا. میانداز تا تو را در اخرت ندامتی نباشد.
قابل توجه مسئولین کشور
رستگاری
روزی عبدالله مبارک برای دیدن بهلول به صحرا رفت. نزد او رسید سلام کرد و گفت:
ای بهلول از تو میخواهم مرا پندی دهی که در دنیا چون باید زیست که از معصیت به دور ماند, زیرا من مردی گنهکارم و از عهده نفس سرکش برنمی ایم. راهی بنما تا از دم مبارکت رستگاری یابم.
بهلول چون این سخنان را شنید به وی گفت: ای عبدالله با من چهار شرط کن که چهار کار کنی تا تو را پند دهم.
عبدالله پذیرفت. بهلول گفت:
شرط اول ان است که وقتی گناه کنی و خلاف امر خدا نمایی روزی او نخوری!
عبدالله چون این شنید گفت:
پس رزق که خورم؟
بهلول گفت: عبدالله تو مردی عاقل هستی, دعوی بندگی کنی, روزی او را خوری و خلاف حکم او نمایی, خود انصاف بده که شرط بندگی چنین باشد؟
اما شرط دوم این است که هر گاه خواستی معصیت کنی اگاه باش که در ملک او نباشی!
عبدالله گفت: اما ای بهلول این از شرط اول مشکلتر است. همه جا ملک حق تعالی است. کجا میتوانم بروم؟!
بهلول گفت:
اری عبدالله پس قبیح باشد که رزق او خوری, در ملک او باشی و فرمان او نبری!
اما شرط سوم ان است که اگر خواستی معصیت کنی جایی برو که او تو را نبیند. ان وقت هر چه خواهی کن.
عبدالله گفت:
ای بهلول! این از همه مشکلتر است. حق تعالی به همه چیز دانا و بیناو در همه جا ناظر و حاضر است.
بهلول گفت:
اری عبدالله چنین است و اما شرط چهارم! ان است که در ان وقت که ملک الموت ناگاه نزد تو اید تا فرمان حق به جا اورد در ان ساعت گویی که چند مهلت ده که از نزدیکان خود وداع کنم و از ایشان حلالیت بطلبم و توشه راه اخرت بردارم. ان وقت قبض روحم کن.!
عبدالله گفت:
ای بهلول! این مشکل ترین شرط هاست. ملک الموتبه هنگام سر رسیدن عمر یک نفس مهلت ندهد.
بهلول گفت:
اری عبدالله! پس چون رزق او خوری و در ملک او باشی و در همه حال او تو را بیند و نفسی بیشتر از انچه مقدر است نتوانی ماند, از خواب غفلت بیدار شو و در کار اخرت باش و کار امروز را به فردا. میانداز تا تو را در اخرت ندامتی نباشد.
۲.۵k
۰۵ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.