39/مروری بر فرمایشات امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا
39/مروری بر فرمایشات امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا
بنا به نقل خطیب خوارزمی ، حسین بن علی علیهما السلام به وسیله یکی از یارانش به نام ((عمرو بن قرظه انصاری )) به عمر بن سعد پیام فرستاد تا با همدیگر ملاقات و گفتگو نمایند . عمرسعد با این پیشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه با بیست تن از یاران خویش به سوی خیمه ای که در وسط دو لشکر برپا شده بود ، حرکت نمود و دستور داد یارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش علی اکبر وارد خیمه نشوند . عمرسعد هم به یارانش که تعداد آنها نیز بیست تن بود همین دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند .
امام در این مجلس خطاب به عمرسعد چنین گفت : ((فرزند سعد ! آیا می خواهی با من جنگ کنی در حالی که مرا می شناسی و می دانی پدر من چه کسی است و آیا از خدایی که برگشت تو به سوی اوست نمی ترسی ؟ آیا نمی خواهی با من باشی و دست از اینها (بنی امیه ) برداری که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجه اوست ))
عمرسعد در پاسخ امام عرضه داشت می ترسم در این صورت خانه مرا در کوفه ویران کنند .
امام فرمود : من به هزینه خودم برای تو خانه ای می سازم .
عمرسعد گفت : می ترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند .
امام فرمود : من در حجاز بهتر از این باغها را که در کوفه داری به تو می دهم .
عمر سعد گفت : زن و فرزندم در کوفه است و می ترسم آنها را به قتل برسانند .
امام علیه السلام چون بهانه های او را دید و از توبه و بازگشت وی مایوس گردید در حالی که این جمله را می گفت ، از جای خود برخاست :
((چرا اینقدر در اطاعت شیطان پافشاری می کنی ! خدایت هرچه زودتر در میان رختخوابت بکشد و در روز قیامت از گناهت درنگذرد ، به خدا سوگند ! امیدوارم که از گندم عراق نصیبت نگردد مگر به اندازه کم (یعنی عمرت کوتاه باد) )).
عمرسعد نیز از روی استهزاء گفت : جو عراق برای من بس است.
#حدیث#احادیث#روایت#روایات#امام#امامان#معصوم#معصومین#امامت#hadis#imam#شیعه#تشیع#اسلام#اهل_بیت#اهلبیت#حسین#امام_حسین#عاشورا#کربلا#از_مدینه_تا_کربلا#
بنا به نقل خطیب خوارزمی ، حسین بن علی علیهما السلام به وسیله یکی از یارانش به نام ((عمرو بن قرظه انصاری )) به عمر بن سعد پیام فرستاد تا با همدیگر ملاقات و گفتگو نمایند . عمرسعد با این پیشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه با بیست تن از یاران خویش به سوی خیمه ای که در وسط دو لشکر برپا شده بود ، حرکت نمود و دستور داد یارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش علی اکبر وارد خیمه نشوند . عمرسعد هم به یارانش که تعداد آنها نیز بیست تن بود همین دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند .
امام در این مجلس خطاب به عمرسعد چنین گفت : ((فرزند سعد ! آیا می خواهی با من جنگ کنی در حالی که مرا می شناسی و می دانی پدر من چه کسی است و آیا از خدایی که برگشت تو به سوی اوست نمی ترسی ؟ آیا نمی خواهی با من باشی و دست از اینها (بنی امیه ) برداری که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجه اوست ))
عمرسعد در پاسخ امام عرضه داشت می ترسم در این صورت خانه مرا در کوفه ویران کنند .
امام فرمود : من به هزینه خودم برای تو خانه ای می سازم .
عمرسعد گفت : می ترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند .
امام فرمود : من در حجاز بهتر از این باغها را که در کوفه داری به تو می دهم .
عمر سعد گفت : زن و فرزندم در کوفه است و می ترسم آنها را به قتل برسانند .
امام علیه السلام چون بهانه های او را دید و از توبه و بازگشت وی مایوس گردید در حالی که این جمله را می گفت ، از جای خود برخاست :
((چرا اینقدر در اطاعت شیطان پافشاری می کنی ! خدایت هرچه زودتر در میان رختخوابت بکشد و در روز قیامت از گناهت درنگذرد ، به خدا سوگند ! امیدوارم که از گندم عراق نصیبت نگردد مگر به اندازه کم (یعنی عمرت کوتاه باد) )).
عمرسعد نیز از روی استهزاء گفت : جو عراق برای من بس است.
#حدیث#احادیث#روایت#روایات#امام#امامان#معصوم#معصومین#امامت#hadis#imam#شیعه#تشیع#اسلام#اهل_بیت#اهلبیت#حسین#امام_حسین#عاشورا#کربلا#از_مدینه_تا_کربلا#
۲.۱k
۰۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.