من بدبختم(پارت چهارم)
من بدبختم(پارت چهارم)
(چون هیچ اتفاق خاصی تو مدرسهدنیوفتاد پرش زمانی میزنم)
پرش زمانی به شب/:
بابا:بچه ها قرار صب خونهی مامان بزرگ باشین
من:چرا؟
بابا:چون من شیفتم(بابام پرستاره)
من:اههه
مامان:مگه چشه؟
ابجیم:مامان بابا بریم خونه مامان بزرگ
من:چرا ؟مگه چیکارت میکنن؟
ابجیم:بهم شوکولات میدن
من:چ ساد ای تو
بابا:بهرحال لباساتو رو آماده بزارید فردا ساعت ۶ میبرمتون
من:چرا انقدر زود
بابا:چون من باید ساعت ۷ اونجا باشم
من:باش حالا شیبال*ی فوش کره ای *
*پرش زمانی به ۶ صب خونه مامان بزرگ*
(بابا بزرگ=ب ز مامان بزرگ=م ز)
ب ز:تق توق *داشت ظرفارو میشست*
من:بابا توروخدا ولشون کن
ب ز:ببین ابجیت خوابیده میخوام تا بیدار نشده کارارو انجام بدم
من:اونوقت بیشت ابجیم رو بیدار میکنی خو
ب ز:همه نوه دارن منم نوه دارم
من:انتضار چی رو داشتی؟
مامان:راس میگه دیگه بابا
ب ز:باش *رفت خوابید*
پرش زمانی به ساعت ۱۲/:
مامان:پاشو ببینم میهو
من:مامان ولم کن خوابم میاد
م ز:الله اکبر *داشت قرآن میخوند*
من:اهه من چ قلتی کردم خدا
مامان:بلندشو دیگه
من:باشه. باشه بلند شدم
چند دقیقه بعد/:
من:مامان من میرم پشت بوم تا رقص رو تمرین کنم
م ز:خدا شفاف بده
من:ایشالا من رفتم
*بعد تمرینا اومدم پایین تا چیزی برای خوردن ببرم چون دیگه واقعا گلوم خش شده بود رفتم تا بیارم دیدم بابا بزرگ گفت بیای بریم بازار من شوکه شدم چون خیلی وقتا نمیره بازار ولی مامان و مامان بزرگ قبول کردن منم گفتم باش دیگه بریم وقتی برگشتیم بابا بزرگ به من گفت*
ب ز:راستی میهو چرا روسری نمیبندی
من:نمیخوام خوشم نمیاد
ب ز:این دیگه نشد باید روستای سرت کنی
من:هر کس ی انتخابی داره دیگه تو نمیتونی به مت بگی چیکار کنم چیکار نکنم
ب ز:بش با من نیا بیرون
من:چ دلیلی داره با تو بیام بیرون ؟
ب ز:من گفتم
من:باش
(بچه ها این روزی که نوشتم سه روز
دیگه عید بود)
من ویو:
اههه چرا اینقدر گیر میدن خدایی خدا چرا من تو ی خوانواده ی دیگه به دنیا نیومدم گوناه من چی بود که توی ی خوانواده ی مذهبی به دنیا میومدم
*رفتم اتاق و بعد چند ساعت مامان بزرگ اومد تو اتاق*
م ز:میهو؟
من:بل؟
م ز:میدونی واسه چی میگیم روسری سرت کنی.
من:نه حتما میخواید اذیتم کنید
م ز:نه ما بخاطر حرف فامیلا میگیم
من:الان فامیلا از مت جلو زدن؟
م ز:نه بخاطر اینکه شایعه نسازن
من:شما کارتون نباشه خودم جوابشون رو میدم ....
(چون هیچ اتفاق خاصی تو مدرسهدنیوفتاد پرش زمانی میزنم)
پرش زمانی به شب/:
بابا:بچه ها قرار صب خونهی مامان بزرگ باشین
من:چرا؟
بابا:چون من شیفتم(بابام پرستاره)
من:اههه
مامان:مگه چشه؟
ابجیم:مامان بابا بریم خونه مامان بزرگ
من:چرا ؟مگه چیکارت میکنن؟
ابجیم:بهم شوکولات میدن
من:چ ساد ای تو
بابا:بهرحال لباساتو رو آماده بزارید فردا ساعت ۶ میبرمتون
من:چرا انقدر زود
بابا:چون من باید ساعت ۷ اونجا باشم
من:باش حالا شیبال*ی فوش کره ای *
*پرش زمانی به ۶ صب خونه مامان بزرگ*
(بابا بزرگ=ب ز مامان بزرگ=م ز)
ب ز:تق توق *داشت ظرفارو میشست*
من:بابا توروخدا ولشون کن
ب ز:ببین ابجیت خوابیده میخوام تا بیدار نشده کارارو انجام بدم
من:اونوقت بیشت ابجیم رو بیدار میکنی خو
ب ز:همه نوه دارن منم نوه دارم
من:انتضار چی رو داشتی؟
مامان:راس میگه دیگه بابا
ب ز:باش *رفت خوابید*
پرش زمانی به ساعت ۱۲/:
مامان:پاشو ببینم میهو
من:مامان ولم کن خوابم میاد
م ز:الله اکبر *داشت قرآن میخوند*
من:اهه من چ قلتی کردم خدا
مامان:بلندشو دیگه
من:باشه. باشه بلند شدم
چند دقیقه بعد/:
من:مامان من میرم پشت بوم تا رقص رو تمرین کنم
م ز:خدا شفاف بده
من:ایشالا من رفتم
*بعد تمرینا اومدم پایین تا چیزی برای خوردن ببرم چون دیگه واقعا گلوم خش شده بود رفتم تا بیارم دیدم بابا بزرگ گفت بیای بریم بازار من شوکه شدم چون خیلی وقتا نمیره بازار ولی مامان و مامان بزرگ قبول کردن منم گفتم باش دیگه بریم وقتی برگشتیم بابا بزرگ به من گفت*
ب ز:راستی میهو چرا روسری نمیبندی
من:نمیخوام خوشم نمیاد
ب ز:این دیگه نشد باید روستای سرت کنی
من:هر کس ی انتخابی داره دیگه تو نمیتونی به مت بگی چیکار کنم چیکار نکنم
ب ز:بش با من نیا بیرون
من:چ دلیلی داره با تو بیام بیرون ؟
ب ز:من گفتم
من:باش
(بچه ها این روزی که نوشتم سه روز
دیگه عید بود)
من ویو:
اههه چرا اینقدر گیر میدن خدایی خدا چرا من تو ی خوانواده ی دیگه به دنیا نیومدم گوناه من چی بود که توی ی خوانواده ی مذهبی به دنیا میومدم
*رفتم اتاق و بعد چند ساعت مامان بزرگ اومد تو اتاق*
م ز:میهو؟
من:بل؟
م ز:میدونی واسه چی میگیم روسری سرت کنی.
من:نه حتما میخواید اذیتم کنید
م ز:نه ما بخاطر حرف فامیلا میگیم
من:الان فامیلا از مت جلو زدن؟
م ز:نه بخاطر اینکه شایعه نسازن
من:شما کارتون نباشه خودم جوابشون رو میدم ....
۷.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.