مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت مقداری حلوای نسیه به من

مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسیه به من بده

حلوا فروش قدری حلوا برایش در کفه ترازو گذاشت و گفت :
امتحان کن ببین خوب است یا نه. مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار

حلوا فروش گفت: هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛
چطور است که حالا روزه گرفته ای .مرد گفت:
قضای روزه پارسال است.

حلوا فروش حلوایش را از کفه ترازو برداشت و گفت :
تو قرض خدا را به یک سال بعد می اندازی
قرض من را به این زودی ها نخواهی داد .
من به تو حلوا نمی دهم...!
دیدگاه ها (۶)

خدایا هدایتمان کن‌تابه این‌باور برسیمکه «جواب بعضی از دعاها»...

وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ

*مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کا...

التماس دعا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط