داستان کوتاه محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از در
#داستان_کوتاه محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم میکند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم ، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود .
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است ، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی میکنم و او فقط سرش را تکان می دهد ودرب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند .
به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم ، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر ، به شدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است.
"تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد."
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است ، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی میکنم و او فقط سرش را تکان می دهد ودرب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند .
به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم ، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر ، به شدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است.
"تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد."
۲.۲k
۲۱ تیر ۱۳۹۹