چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت

چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت…

تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید،سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز
سالیانی ست ک در گوش من آرام آرام ،خش خش گام تو تکرار کنان،میدهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
ک چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت…

دکتر مصدق
دیدگاه ها (۱۰)

هیچ وقت از خودمون پرسیدیم قیمت یه روز زندگی چنده؟ما که قیمت ...

ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺰﺩ ﺯﺭﺗﺸﺖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﻓﻼﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖﺯﺭﺗﺸﺖ ﮔﻔ...

ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ !ﮔﯿﺮﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ...ﺣﺴﺮﺕ ﺍﯾ...

همه از عشق و جنون میگویندهمه‌زین کاسه ی خون میگویندنام هرگون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط