مادرش الزایمر داشت
مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر شما ی بیماری داری،باید ب خاطر همین ببریمت اسایشگاه سالمندان
مادر گفت چ بیماریی؟؟
گفت الزایمرگفت یعنی همچیو فراموش میکنی...
گفت مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری؟؟؟
گفت چطور؟؟؟
گفت انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم...
چقدر سختی کشیدم تا بزرگ شی...
کمر خم کردم تا قد راست کنی...
پسر رفت توی فکر...
گفت مادر منو ببخش...
گفت واسه چی؟؟
گفت واسه کاری که میخواستم بکنم!!
گفت من که چیزی یادم نمیاد
ب سلامتی همه مادرا
بهش گفت مادر شما ی بیماری داری،باید ب خاطر همین ببریمت اسایشگاه سالمندان
مادر گفت چ بیماریی؟؟
گفت الزایمرگفت یعنی همچیو فراموش میکنی...
گفت مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری؟؟؟
گفت چطور؟؟؟
گفت انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم...
چقدر سختی کشیدم تا بزرگ شی...
کمر خم کردم تا قد راست کنی...
پسر رفت توی فکر...
گفت مادر منو ببخش...
گفت واسه چی؟؟
گفت واسه کاری که میخواستم بکنم!!
گفت من که چیزی یادم نمیاد
ب سلامتی همه مادرا
- ۷۴۳
- ۰۹ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط