.
.
تو این چند سال هیچ خبری ازش نبود...
نه با کسی در تماس بود نه کسی ازش خبر داشت...
فقط دورادور شنیده بودیم که این سال ها مدام تو سفر بوده...
بالاخره پیداش شد...
یه قرار گذاشتیم تو کافه ای که خاطراتمون رو از حفظ بود...
مشغول خاطره بازی بودیم که یه پوزخند زد و گفت : یادت میاد...
تو همین کافه اولین بار دیدمش...
تو همین کافه دیوونه شدم...
دیوونه بازیاش اومد جلو چشمم... ازش پرسیدم کجاست؟! ازش خبر داری؟ نگاش داد می زد که دیگه چیزی بینشون نیست...
گفتم بیخیال...
زندگیه دیگه...
از اول هم معلوم بود دنیاتون یکی نیست...
نباید وارد این بازی می شدی...
نگام کرد و گفت : من باختم درست...
ولی باختنم برای ضعیف بودنم نبود!
یادت باشه خیلی وقتا بازنده ها هم تلاش می کنن...
من تلاش کردم و باختم...
جنگیدم و باختم...
زورم به زور روزگار نرسید ولی خیالم راحته چون هیچ چیزی کم نذاشتم... من واسه حسی که داشتم هر چیزی رو تحمل کردم حتی باختن رو...
این شجاعتی هست که هر کسی نداره!
تو خودت تا حالا بازی رو شروع نکردی که بدونی می بازی؟ سرمو تکون دادم و گفتم نه...
من نمی تونم بازی رو شروع کنم که می دونم تهش بازنده ام...
واقعا درکت نمی کنم...
اون روزا هم درکت نمی کردم... خندید و گفت :
من دوس داشتنم رو ادامه دادم حتی با اینکه می دونستم بهش نمی رسم...
می دونی چیه رفیق تو حق داری درکم نکنی...
من تو این سال ها زیاد سفر رفتم، آدمای زیادی دیدم، فقط یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم...
فهمیدم تو این دنیا هیچکس نمی تونه جای یکی دیگه باشه...
هیچکس
حسین_حائریان
تو این چند سال هیچ خبری ازش نبود...
نه با کسی در تماس بود نه کسی ازش خبر داشت...
فقط دورادور شنیده بودیم که این سال ها مدام تو سفر بوده...
بالاخره پیداش شد...
یه قرار گذاشتیم تو کافه ای که خاطراتمون رو از حفظ بود...
مشغول خاطره بازی بودیم که یه پوزخند زد و گفت : یادت میاد...
تو همین کافه اولین بار دیدمش...
تو همین کافه دیوونه شدم...
دیوونه بازیاش اومد جلو چشمم... ازش پرسیدم کجاست؟! ازش خبر داری؟ نگاش داد می زد که دیگه چیزی بینشون نیست...
گفتم بیخیال...
زندگیه دیگه...
از اول هم معلوم بود دنیاتون یکی نیست...
نباید وارد این بازی می شدی...
نگام کرد و گفت : من باختم درست...
ولی باختنم برای ضعیف بودنم نبود!
یادت باشه خیلی وقتا بازنده ها هم تلاش می کنن...
من تلاش کردم و باختم...
جنگیدم و باختم...
زورم به زور روزگار نرسید ولی خیالم راحته چون هیچ چیزی کم نذاشتم... من واسه حسی که داشتم هر چیزی رو تحمل کردم حتی باختن رو...
این شجاعتی هست که هر کسی نداره!
تو خودت تا حالا بازی رو شروع نکردی که بدونی می بازی؟ سرمو تکون دادم و گفتم نه...
من نمی تونم بازی رو شروع کنم که می دونم تهش بازنده ام...
واقعا درکت نمی کنم...
اون روزا هم درکت نمی کردم... خندید و گفت :
من دوس داشتنم رو ادامه دادم حتی با اینکه می دونستم بهش نمی رسم...
می دونی چیه رفیق تو حق داری درکم نکنی...
من تو این سال ها زیاد سفر رفتم، آدمای زیادی دیدم، فقط یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم...
فهمیدم تو این دنیا هیچکس نمی تونه جای یکی دیگه باشه...
هیچکس
حسین_حائریان
۹.۰k
۰۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.