یکی تعریف می کرد توی آسانسور وایستاده بود یه دختری هم س

یکی تعریف می کرد : توی آسانسور وایستاده بود یه دختری هم سوارشد اول ساکت بود بعد گفت چطوری؟ گفتم الحمدلله معلوم شد داره با تلفن حرف میزنه. هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در اوردم ادامه دادم الحمدلله الحمدلله الحمدلله...
دیدگاه ها (۲)

دلم اون مازاراتی زرده رو میخواد بابا : نه۰۰۰۰۰اون کوپه سبز م...

اصن دختری که چشم و ابروش خوشگل باشه... تیپش دخترونه باشه......

ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯے ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻡ.............ﺧﺪﺍ ﻧﮑﻨﻪ بیشعور ! ﻧﯿﮕﺎ ﭼﻪ ﭘﯿ...

وقتی من مردم ، رو سنگ قبرم بنویسید .... .خوبه والا یه عمر وا...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط