دلم میخواست زمان متوقف میشد و همه چیز به همین صورتی که

دلم می‌خواست زمان متوقف می‌شد و همه چیز به همین صورتی که هست باقی می‌ماند. نفسی عمیق و از سر آسودگی می‌کشیدم و می‌رفتم تا مکانی سبز و دور و ناآشنا.
میان پرندگانی که آزادانه پرواز می‌کنند و بلبلانی که آواز می‌خوانند و آهوانی که می‌دوند و چشمه‌ای که می‌جوشد و رودخانه‌ای که می‌خروشد و درختانی که می‌رقصند در آغوش باد و آوای تلخِ تیک‌تاکی که نیست گذر زمان را گوشزد کند، انسانی که نیست یادآور اندوه باشد و جماعتی که نیست در شلوغیِ آن بیگانه باشم. دلم می‌خواهد برای مدتی هیچ مشغله‌ای نباشد، هیچ دردی، هیچ اضطرابی و هیچ اندوهی. دلم می‌‌خواهد ذهن و جانم نفس بکشد کمی، در هوایی بدون دلهره‌ و اندوه‌های اجتناب‌ناپذیر.
دلم می‌خواهد کمی نفس بگیرم و دوباره به این اقیانوس عمیق برگردم.


#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉
دیدگاه ها (۱)

چه زیباست؛بی قیدوشرط عشق بورزیمبی قصدوغرض حرف بزنیمبی دلیل ب...

هر وقت دلت از زندگی گرفت، یه نگاه به آسمون بنداز.گاهی آبی و ...

کاش همه‌ی آدم‌هاشبیه درخت‌های خرمالو بودند..باوجود آنکه در پ...

بعد از او در جهانِ من..فصلی شکل گرفت به نام تنهاییکه در جهان...

صحنه;پارت دوازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط