داستان عشق و تنهایی
#داستان_عشق_و_تنهایی
گر چه عشق، مرهم تنهایی است و خستگی و درماندگی ناشی از دویدن در برهوت تنهایی را التیامی میبخشد، اما خودِ عشق، ضرورت تنهایی را نیز فراچشم میآورد. گویا آدمهایی که در خویشتن به قدر کافی خلوت نکردهاند و طعم گس تنهایی را به خوبی نچشیدهاند، غنای کافی برای یک تجربهی عاشقانهی سرشار ندارند. اما این ارتباط دوسویه است. عشق نیز ما را قادر به کشف تنهاییمان میکند، کشف ابعادی از مساحت تنهاییمان که پیشتر، پیدا نبوده است.
«بر عکس همهی آدمها که فکر میکنن آدم عاشق میشه تا تنهاییاش رو پُر کنه، من فکر میکنم آدما عاشق میشن تا تنهاییشونُ بزرگتر کنن!»(همه میگویند دوستت دارم، وودی آلن)
تنها مرگ است که چارهساز تنهایی است و نه عشق. عشق، تنهایی را جلا میدهد و عریانتر میکند. تجربهی عاشقانه، درک ما را از معنای تنهایی، عمق و وسعت میبخشد.
«از پس تنهایی جز با مرگ بر نمی آییم. این حسی است که باعث میشود انسان عاشق شود و بدین گونه زمان میگذرد… ما زندانی آرزوهای خویشیم… اگر کسی به ما عشق را هدیه نکند، قادر به کشف این تنهایی نیستیم… تنهایی زیباترین هدیهیی است که کسی میتواند نثار ما کند… تنهایی همراه با عشق به ما داده میشود و با عشق اشتباه میشود. تنهایی، دید ما را روشن و زلال میکند. به ما می گوید زندگی ما مثل باد در گذر است.»(نامههای طلایی، کریستین بوبن)
عشق و تنهایی درآمیختگی شگرفی دارند. هم وقتی در کوران تجربهی عاشقانهایم احساس تنهایی میکنیم و هم وقتی از حمّام گرم عشق که نمیشود برای همیشه در آنجا ساکن شد، بیرون میآییم.
وقتی درگیر تجربهی عاشقانهایم حالت و حکایت آن ماهی کوچکی را داریم که یک تنه و بیهیچ یاوری دچار دریای پهناوری شده است و به گفتهی سهراب:
«و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک،
دچار آبیِ دریایِ بیکران باشد.»
گر چه عشق، مرهم تنهایی است و خستگی و درماندگی ناشی از دویدن در برهوت تنهایی را التیامی میبخشد، اما خودِ عشق، ضرورت تنهایی را نیز فراچشم میآورد. گویا آدمهایی که در خویشتن به قدر کافی خلوت نکردهاند و طعم گس تنهایی را به خوبی نچشیدهاند، غنای کافی برای یک تجربهی عاشقانهی سرشار ندارند. اما این ارتباط دوسویه است. عشق نیز ما را قادر به کشف تنهاییمان میکند، کشف ابعادی از مساحت تنهاییمان که پیشتر، پیدا نبوده است.
«بر عکس همهی آدمها که فکر میکنن آدم عاشق میشه تا تنهاییاش رو پُر کنه، من فکر میکنم آدما عاشق میشن تا تنهاییشونُ بزرگتر کنن!»(همه میگویند دوستت دارم، وودی آلن)
تنها مرگ است که چارهساز تنهایی است و نه عشق. عشق، تنهایی را جلا میدهد و عریانتر میکند. تجربهی عاشقانه، درک ما را از معنای تنهایی، عمق و وسعت میبخشد.
«از پس تنهایی جز با مرگ بر نمی آییم. این حسی است که باعث میشود انسان عاشق شود و بدین گونه زمان میگذرد… ما زندانی آرزوهای خویشیم… اگر کسی به ما عشق را هدیه نکند، قادر به کشف این تنهایی نیستیم… تنهایی زیباترین هدیهیی است که کسی میتواند نثار ما کند… تنهایی همراه با عشق به ما داده میشود و با عشق اشتباه میشود. تنهایی، دید ما را روشن و زلال میکند. به ما می گوید زندگی ما مثل باد در گذر است.»(نامههای طلایی، کریستین بوبن)
عشق و تنهایی درآمیختگی شگرفی دارند. هم وقتی در کوران تجربهی عاشقانهایم احساس تنهایی میکنیم و هم وقتی از حمّام گرم عشق که نمیشود برای همیشه در آنجا ساکن شد، بیرون میآییم.
وقتی درگیر تجربهی عاشقانهایم حالت و حکایت آن ماهی کوچکی را داریم که یک تنه و بیهیچ یاوری دچار دریای پهناوری شده است و به گفتهی سهراب:
«و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک،
دچار آبیِ دریایِ بیکران باشد.»
۹۵۴
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.