بوسید سرم را که بگوید نگران بود

بوسید سرم را که بگوید نگران بود
دنبال کسی بود که خود غافل از آن بود

دل بود و گرفتار وفایی که به سر نیست
من بودم و یاری که دلش با دگران بود

هرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی
این سیل جگرسوز که از دیده روان بود

من ساکن کوی توام و از تو چه دورم !
میسوزم از این عشق که در برزخ جان بود

هرچند بگویم که تو را دوست ندارم
چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود

#نرگس_بهار_لویی
دیدگاه ها (۷)

هرکسی روزی به ما وابسته شدعاقبت او نیز از ما خسته شدرفت و شد...

حس دوست داشتن که می پیچددر وجودمدوست دارم،آسمان رادرآغوش بگی...

میدانی ؟آدمهایی ڪه زود به زودعڪس پروفایل عوض میڪنندنـه بیڪار...

عشق ،لرزشِ انگشتان استو لب های فروبسته ی غرقِ سوال ...!تو را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط