بی محابا در میان

بی محــابا در میــان
عشـــــق تو زندان شـــدم

پشــــت دیـوار بلنــــد
عاشقــــی پنهــان شــدم

بارهـا گفتــــم دلـــم را
داده ام بر آن دلـــت

چــون که حاشــا کـرده ای
این عشق را ویــران شدم
دیدگاه ها (۰)

این‌چنین بی‌رحم و سنگین‌دل ڪہ جانان من استڪِے دل او سوزد از ...

خودمون یاد دادیم...

کاش "قلبم" درد "تنهایی" نداشت"چهره ام"هرگز"پریشانی" نداشتکاش...

مےنویسم " تنـہایم "مے‌نویسی ؛لایڪ ، عالی، ڪپی ...،و این می ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط