عشق

عشـق
قصــه‌ای بـود که مادربــزرگ شـب‌هـای زمستـــان برایـــم می‌بافــت
یکـی از رو، دو تا از زیر
بالاپوشـی که هیـچ‌گاه گرمــم نکـــرد !
.
دیدگاه ها (۹)

یه عصرونه عالی

هـــــر چقـــدر کــه “تـــــــو” جـــذابـــی..،مــــــن دو ب...

✍ خــــــــــوبے کــــــــــردن بہ بــــــــــعـــــضـــــــ...

گاه در زندگی، موقعیت هایی پیش میآید که انسانباید تاوان دعاها...

آن شب && ۲از میان هق هق هایش گفت: ازت...متنفرم...ازت متنفرم ...

آدما رو خسته و پشیمون نکنید....ازخوب ها

معشوقه دشمن P³⁷دوروزی میگذشت که همه از مرخصی برگشته بودن.امش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط