سلام قسمت 114ازرومان یک اشتباه عشقی تقدیم حضورتان رمان
سلام قسمت 114ازرومان یک اشتباه عشقی تقدیم حضورتان#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_چهارده
بعد چند دقیقه با صدای در ماشین سرم رو بلند کردم. چشم هاش قرمز قرمز بود. گریه کرده بود،رد اشک هنوز رو صورتش پیدا بود. تو چشم هام نگاه کرد وبا نگرانی که چاشنی نگاهش بود گفت:
-خوبی؟
سرم رو تکون دادم وتکیه دادم به صندلی.
آرنجش رو تکیه داد به شیشه ماشین وانگشت اشاره اش رو خم کرد وروی چونه اش گذاشت. می خواست مقدمه ادامه اش رو بچینه:
-بعد اون شب همه چی عوض شد،ارسلان مرد یک شب بود،بعد کتکی که از من وآرتین خورد دیگه نتونستیم پیداش کنیم کاری هم باهاش نداشتیم تا وقتی که...
دستش رو برداشت وسرش رو تکیه داد به صندلی،انگار اینطوری احساس بهتری داشت:
-سه ماه بعد پردیس اومد سراغم. تنها نیومد،با پدرش اومد. روی اینکه خودش دوباره جلوم ظاهربشه رو نداشت. حامله بود.. باباش فکر می کرد من پدر بچه ام البته حق داشت چون اون هم مثل من پردیس رو الهه پاکی می دونست دوسال جز من کسی رو کنار دخترش ندیده بود..پردیس با چشم هاش التماس می کرد که حرفی به پدرش نزنم اما من اونقدرا هم احمق ودل نازک نبودم. زیر بار نرفتم گفتم بچه مال من نیست گفتم پردیس بهم خیانت کرده،اما آقای پرتو از ترس آبروش هم که شده زیر بار نرفت می گفت باید مسئولیت پذیر باشم. تو بد مخمصه ای گیر کرده بودم باباش عملاً تهدیدم کرد که با پردیس ازدواج کنم از یه طرف بابام،شرکت،اعتبار وآبروی بابام. اگه به گوششون می رسید هم از نظر مالی هم از نظر اعتبار خیلی ضرر می کردیم. با آرتین در به در گشتم دنبال ارسلان اما برگشته بود ایران. از طریق همون شرکت تبلیغاتی فهمیدیم استعفا داده تنها چیزی که دستمون رو گرفت شماره تلفنش بود. باهاش تماس گرفتیم همه چی رو بهش گفتم،گفتم پردیس حامله ست برگرد اینجا..
پوزخندی زد وادامه داد:
-گفت دوست دختر توئه من چرا برگردم؟گفتم لعنتی اگه می دونستی دوست دختر منه چرا باهاش بودی گفت چون زیادی لوند وناز بود اما فقط برای یک شب. گفت جز خودش وزندگیش چیزی براش مهم نیست دیگه هم دنبالش نگردیم. بعد اون روز گوشیشم خاموش شد از طریق دوستام تو ایران همه جا دنبالش گشتم اما پیداش نکردم،صبر آقای پرتو هم داشت سر می اومد..بارها از پردیس خواستم راستش رو به باباش بگه اما فکر می کرد هنورم مثل قبل دوستش دارم می گفت من اشتباه کردم این بچه یه فرصته شاید بچه تو باشه ما باهم خوشبخت می شیم وهزار جور چرت وپرتِ دیگه. اما من مطمئن بودم که بچه مال من نیست پردیس هم خوب می دونست،فقط می خواست به عنوان یه صلاح ازش استفاده کنه.
مشکل دیگه اش این بود که از باباش می ترسید ونمی خواست یه بچه بی پدر بزرگ کنه..خلاصه آخرش مجبور شدم با پردیس ازدواج کنم اونم فقط با حضور آرتین،نمی خواستم حتی یک نفر هم از اعضای خانوادم بدونن چه بی آبرویی راه انداختم؛این تنها شرطم برای آقای پرتو بود..
اضطراب ودلشوره عجیبی همه وجودم رو پر کرده بود. ازدواج؟آروین زن داره؟
خدایا باورم نمی شه!من رو تا کجا بردی؟
خودش رو کامل چرخوند سمتم. یه دستش رو گذاشت رو فرمون وبا صدایی که از بغض وعصبانیت می لرزید گفت:
-اینی که الان جلوته قانوناً دارای همسر ویه دختره. این همون مردابیه که بهت گفتم گرفتارش بشی غرق میشی مثل من.
منتظر هیچ جوابی از من نشد. جوابی هم نداشتم که بخوام بهش بدم اینقدر سنگینی این حقیقت رو قلبم فشار آورده بود که حس می کردم الانه که بشکنم!
باورم نمی شد ارسلان،ارسلانی که همیشه برام برادری بود که نداشتم اینقدر پست باشه..سرنوشت ما دو خواهر تلخ تر از چیزی بود که فکر میکردم!
ماشین داشت دور سرم می چرخید!تنها چیزی که یادمه شونه ایه که سرم روش فرود اومد.
ادامه دارد لطفا نظربدین
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_چهارده
بعد چند دقیقه با صدای در ماشین سرم رو بلند کردم. چشم هاش قرمز قرمز بود. گریه کرده بود،رد اشک هنوز رو صورتش پیدا بود. تو چشم هام نگاه کرد وبا نگرانی که چاشنی نگاهش بود گفت:
-خوبی؟
سرم رو تکون دادم وتکیه دادم به صندلی.
آرنجش رو تکیه داد به شیشه ماشین وانگشت اشاره اش رو خم کرد وروی چونه اش گذاشت. می خواست مقدمه ادامه اش رو بچینه:
-بعد اون شب همه چی عوض شد،ارسلان مرد یک شب بود،بعد کتکی که از من وآرتین خورد دیگه نتونستیم پیداش کنیم کاری هم باهاش نداشتیم تا وقتی که...
دستش رو برداشت وسرش رو تکیه داد به صندلی،انگار اینطوری احساس بهتری داشت:
-سه ماه بعد پردیس اومد سراغم. تنها نیومد،با پدرش اومد. روی اینکه خودش دوباره جلوم ظاهربشه رو نداشت. حامله بود.. باباش فکر می کرد من پدر بچه ام البته حق داشت چون اون هم مثل من پردیس رو الهه پاکی می دونست دوسال جز من کسی رو کنار دخترش ندیده بود..پردیس با چشم هاش التماس می کرد که حرفی به پدرش نزنم اما من اونقدرا هم احمق ودل نازک نبودم. زیر بار نرفتم گفتم بچه مال من نیست گفتم پردیس بهم خیانت کرده،اما آقای پرتو از ترس آبروش هم که شده زیر بار نرفت می گفت باید مسئولیت پذیر باشم. تو بد مخمصه ای گیر کرده بودم باباش عملاً تهدیدم کرد که با پردیس ازدواج کنم از یه طرف بابام،شرکت،اعتبار وآبروی بابام. اگه به گوششون می رسید هم از نظر مالی هم از نظر اعتبار خیلی ضرر می کردیم. با آرتین در به در گشتم دنبال ارسلان اما برگشته بود ایران. از طریق همون شرکت تبلیغاتی فهمیدیم استعفا داده تنها چیزی که دستمون رو گرفت شماره تلفنش بود. باهاش تماس گرفتیم همه چی رو بهش گفتم،گفتم پردیس حامله ست برگرد اینجا..
پوزخندی زد وادامه داد:
-گفت دوست دختر توئه من چرا برگردم؟گفتم لعنتی اگه می دونستی دوست دختر منه چرا باهاش بودی گفت چون زیادی لوند وناز بود اما فقط برای یک شب. گفت جز خودش وزندگیش چیزی براش مهم نیست دیگه هم دنبالش نگردیم. بعد اون روز گوشیشم خاموش شد از طریق دوستام تو ایران همه جا دنبالش گشتم اما پیداش نکردم،صبر آقای پرتو هم داشت سر می اومد..بارها از پردیس خواستم راستش رو به باباش بگه اما فکر می کرد هنورم مثل قبل دوستش دارم می گفت من اشتباه کردم این بچه یه فرصته شاید بچه تو باشه ما باهم خوشبخت می شیم وهزار جور چرت وپرتِ دیگه. اما من مطمئن بودم که بچه مال من نیست پردیس هم خوب می دونست،فقط می خواست به عنوان یه صلاح ازش استفاده کنه.
مشکل دیگه اش این بود که از باباش می ترسید ونمی خواست یه بچه بی پدر بزرگ کنه..خلاصه آخرش مجبور شدم با پردیس ازدواج کنم اونم فقط با حضور آرتین،نمی خواستم حتی یک نفر هم از اعضای خانوادم بدونن چه بی آبرویی راه انداختم؛این تنها شرطم برای آقای پرتو بود..
اضطراب ودلشوره عجیبی همه وجودم رو پر کرده بود. ازدواج؟آروین زن داره؟
خدایا باورم نمی شه!من رو تا کجا بردی؟
خودش رو کامل چرخوند سمتم. یه دستش رو گذاشت رو فرمون وبا صدایی که از بغض وعصبانیت می لرزید گفت:
-اینی که الان جلوته قانوناً دارای همسر ویه دختره. این همون مردابیه که بهت گفتم گرفتارش بشی غرق میشی مثل من.
منتظر هیچ جوابی از من نشد. جوابی هم نداشتم که بخوام بهش بدم اینقدر سنگینی این حقیقت رو قلبم فشار آورده بود که حس می کردم الانه که بشکنم!
باورم نمی شد ارسلان،ارسلانی که همیشه برام برادری بود که نداشتم اینقدر پست باشه..سرنوشت ما دو خواهر تلخ تر از چیزی بود که فکر میکردم!
ماشین داشت دور سرم می چرخید!تنها چیزی که یادمه شونه ایه که سرم روش فرود اومد.
ادامه دارد لطفا نظربدین
۵.۴k
۰۸ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.