احساس می کنمدر سینه امقلب یک پیر مردهفتاد ساله می تپدهر دمی که فرو می برمبوسه ایست بر لبان مرگو هر بازدمی که بر می آورمحسرتی ست بر عمق جانآه ای آنکه دوریتپایان تلخ یک تراژدیبه نام زندگی ست ...