در فاصله کمی از مرگ دست و پنجه نرم می کرد و کسانی ک بالای
در فاصله کمی از مرگ دست و پنجه نرم میکرد و کسانی ک بالای سرش ایستاده بودند..با نگاهی پُراز شک و تردید و دو دلی نگاهش میکردند..
ناگهان کسی صداش بلند شد..
اوه اوه..ازش دور شین اون داره میمیره و فقط محل اقامت مارو به گند میکشه..
اونو بندازیم گوشه و کناری تا بوی تعفنش همه جارو نگرفته..
در دلش از خدای خود گِلهوشکایت میکرد..ک خدایا چرا مرا به این انسانهای بَدت گرفتار کرده ای..
و در آخر روی دست آنان ک اورا به جای دوری میبردند.. بوی مرگ ک همه جارا گرفته بود را نفس کشید...
ناگهان کسی صداش بلند شد..
اوه اوه..ازش دور شین اون داره میمیره و فقط محل اقامت مارو به گند میکشه..
اونو بندازیم گوشه و کناری تا بوی تعفنش همه جارو نگرفته..
در دلش از خدای خود گِلهوشکایت میکرد..ک خدایا چرا مرا به این انسانهای بَدت گرفتار کرده ای..
و در آخر روی دست آنان ک اورا به جای دوری میبردند.. بوی مرگ ک همه جارا گرفته بود را نفس کشید...
۱.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.