انگار که از مشت قفس رستی و رفتی

انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی

هر لحظه ی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی

چون خاطره ی غنچه ی پرپر شده در باد
در حافظه ی باغچه ها هستی و رفتی

جا ماندن تصویر تو در سینه ی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
روحت شاد...
#سومین_سالگرد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و #عجل_فرجهم
دیدگاه ها (۱)

دکتر احمدرضا بیضائی :#محمودرضا، شب عملیات در محور #قاسمیه، ب...

شهید آقا #محمودرضا_بیضائی : حدیث هست که مردی از قم ،( نه اهل...

چشمانم را باز میکنم وبه آسمان مینگرم. #سه_سال_گذشت از پرکشی...

دکتر احمدرضا بیضائی :یکی از همسنگرهایش جمله‌‌ای عربی را برای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط