جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل رو به رو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود

عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد، ولی بیهوده بود

حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود

ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
#فاضل_نظری
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/foad
دیدگاه ها (۲)

ڪاش یڪی بیاد مثل بارون باشه!نفس آدم‌رو تازه ڪنه و هـوا‌رو خو...

‏کسی که یک شکست عشقی طولانی مدت را تجربه کرده است، از او به ...

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برمور تو بگوییم که نی نی ش...

" من " می گویم ...دوستت دارم ..." تو " عیارش را ...در آغوشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط