دستم را فشرد

دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت.
سه حرفی که عزیزترین داراییِ تمامِ روزم شد:
"پس تا فردا"
.

کفش هایم را برق انداختم دوبار.
لباس های رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیره
که برایش کیکی بخرم و
قهوه ای خامه دار.
.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخندزنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود.
شاید در راه است
شاید لحظه ای یادش رفته
شاید....شاید
#محمود_درویش
دیدگاه ها (۷)

دیـدیـمـش...یـواشـکـی دلـمـون بـراش ضـعـف رفـت...امـون از گـ...

شب‌ها مترسک کتش را   روی شانه‌ی آدم‌برفی می‌اندازد   سیگ...

#پیام_شب☯ من نمی گویم در زندگی اشتباه نخواهی کردحتما خواهی ک...

کمبود خواب باعث می‌شود انسان کنترل کمتری بر احساساتش داشته ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط