در چشمانت که نگاه میکردم

در چشمانت که نگاه میکردم
فراموش میکردم که کجا هستم
و کجا قرار است بروم.
یادم میرفت چه دردی گریبان‌گیرم شده.
در چشمانت که نگاه میکردم به جای خون
در رگ‌هایم عسل در جریان بود.
چشمانت وقت زیادی از خدا گرفت.
اگر آفریده نمی‌شدند، زیبایی بیشتری
به کوه، به دریا، به جنگل می‌رسید.
در چشمانت که نگاه میکردم
تازه می‌فهمیدم که شاملو چه میگفت؛
"چشم‌هایش فراموشی می‌آورد..."


#بدون_مخاطب #پست_جدید #ویسگون #احترام #عشق #عاشقانه #دوری #پاییز #دونفره #غمگین #شکست #دوستی #ناراحتی #زندگی #خسته #دپرس #معشوق #شادی #عکسنوشته #عکس_نوشته #متن_ادبی #متن_خاص #خدا #رفیق #عاشقانه_ها #خوشحالی #انگیزشی #تنهایی #فراموشی #متن_عاشقانه
دیدگاه ها (۴۳)

وقتی می‌خوای یه وسیله‌ی جدید برای خونه بخری، قبلش براش جا با...

دست‌ها با مابقی اعضای بدن آدم فرق دارند،احساس زیادی درون دست...

یه جوری باشین که ته هر چیزی حتی اگر درست هم نشد بگین من همه‌...

ما پسرا مگه از زندگی چی میخوایمبجز اینکه یه دختر کوچولوبا مو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط