صبحِ امروز وقتی داشتم
صبحِ امروز وقتی داشتم
چایی صبحانه را هم میزدم
شنیدم که گوینده رادیو پرسید :
"شما حاضرید
برای کسی که دوست اش دارید چه کنید؟"
فکر ام بی درنگ سمتِ تو رفت!
این سوال را بار دیگر از خودم پرسیدم...
حاضرم
سالها یک گوشه فقط به عکسِ تو زل بزنم
اما نگویم "دوستت دارم!"
این جمله گاهی میتواند
موجبِ "رفتن" شود...
عشق گاهی تمام شادی ها را می بلعد...
راست اش من از رفتنِ تو میترسم!
حاضرم
یک عمر در حسرت بوسه باشم
اما نگویم
عاشق چشمانِ سیاه ات هستم...
گاهی بهتر است
"عشق" را پیش از تولد دفن کرد!
چایی صبحانه را هم میزدم
شنیدم که گوینده رادیو پرسید :
"شما حاضرید
برای کسی که دوست اش دارید چه کنید؟"
فکر ام بی درنگ سمتِ تو رفت!
این سوال را بار دیگر از خودم پرسیدم...
حاضرم
سالها یک گوشه فقط به عکسِ تو زل بزنم
اما نگویم "دوستت دارم!"
این جمله گاهی میتواند
موجبِ "رفتن" شود...
عشق گاهی تمام شادی ها را می بلعد...
راست اش من از رفتنِ تو میترسم!
حاضرم
یک عمر در حسرت بوسه باشم
اما نگویم
عاشق چشمانِ سیاه ات هستم...
گاهی بهتر است
"عشق" را پیش از تولد دفن کرد!
۸۲۲
۱۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.