بشناس مرا حکایتی غمگینم ؛
بشناس مرا حکایتی غمگینم ؛
افسانه ی تیره ی شبی سنگینم ..
تلخم ، کدرم ، شکسته ام مسمومم
ای دوست ! شناختی مرا؟! من اینم ..
من اینم و غرق خستگی آمده ام ؛
ویرانم و از شکستگی آمده ام ..
از شهر یگانگی؟! فراموشش کن !
از شهر هزار دستگی آمده ام ،
آنجا با هر که زیستم کشت مرا ،
هر هم خونی به خون آغشت مرا
صدها دستی که دوست میخواندمشان !
صدها خنجر شکست در پشت مرا ..
ـ حسینمنزوی
افسانه ی تیره ی شبی سنگینم ..
تلخم ، کدرم ، شکسته ام مسمومم
ای دوست ! شناختی مرا؟! من اینم ..
من اینم و غرق خستگی آمده ام ؛
ویرانم و از شکستگی آمده ام ..
از شهر یگانگی؟! فراموشش کن !
از شهر هزار دستگی آمده ام ،
آنجا با هر که زیستم کشت مرا ،
هر هم خونی به خون آغشت مرا
صدها دستی که دوست میخواندمشان !
صدها خنجر شکست در پشت مرا ..
ـ حسینمنزوی
۷.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۰