یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذا

یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد.
لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:
اهدافم
رویاهایم
ایده هایم و
سرنوشتم...
روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم
روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.
#ژوان_وایس
دیدگاه ها (۲)

❄ ️ دلمان تنگ شده برای یک تیتر خبر خوش...برای پیچیدن صدای ...

خیلی از ما آدمهامثل سیگاری میمانیم که خیلی وقت است سوخته...ت...

اولین عشق تو می شدم اگه این زمانه لعنتی نبود...

شما چه طور می‌توانید بگویید که عاشق یک نفر هستید؛ در صورتی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط