حکایت باران بی امان است

حکایت باران بی امان است
این گونه که من 
دوستت می دارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راهها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم

#شمس_لنگرودی
دیدگاه ها (۱)

من مهربانی را از چشمان تو آموختم نگاهم که میکنی ، امیدواری ر...

مهربان ترین قسمتِ زندگیِ هر شخصی؛ زمانی ست که آنکسی را که دو...

نه طبقِ مُد دوستت دارمنه به حکمِ سُنَت !همه چیز بنا بر فِطرت...

من همین قدر که با حال وهوایت ، گهگاهبرگی از باغچه ی شعر بچین...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط