رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part19
÷دستت درد نکنه پریا خانم کلاغ منم اره!
+ وای نه مامان منظورم شما نبودی ، عـــــه منظورم...
زیر لب گفتم:وای پری خراب کردی🤦🏻♀️
بابا خنده ای کرد و رفت بالا تا لباسشو عوض کنه منم رفتم از دل مامان در اوردم و بعد از شام به خواب فرو رفتم...
(پرش زمانی به اخر هفته)
خب بالاخره روز پرواز رسیدو ساعت ۵ باید بریم فرودگاه
همونجوری که گفته بودم رستا رو میخوام همراه خودم ببرم،کل هفته درحال رازی کردنش بودم تا بالاخره قبول کرد یه مدت همراهم بیاد تا وقتی که کارام راست و ریست شد برگرده.
کل وسایلام شده بود دو تا چمدون... آماده ی آماده بودم ولی الان که هنوز ساعت دوازدهه
خاستم برم خونه رستاشون تا با هم از اونجا بریم...
مامان قرانو از رو سرم رد کرد و آبو پشتم ریخت به طرف خونه رستاشون را افتادم...
زنگ و زدم و وارد شدم بدون توجه به هیچی وارد اتاق رستا شدم ولی خودش نبود چمدونشم بالای کمد خالی بود بلافاصله اومدم پایین یک دختر جلوی در ایستاده بود و متعجب به من نگاه میکرد
+تو چرا انقد قیافت اشناست!؟
-چقد عجله داری
+میشه خودتو معرفی کنی!
-چقد زود منو فراموش کردی...
#part19
÷دستت درد نکنه پریا خانم کلاغ منم اره!
+ وای نه مامان منظورم شما نبودی ، عـــــه منظورم...
زیر لب گفتم:وای پری خراب کردی🤦🏻♀️
بابا خنده ای کرد و رفت بالا تا لباسشو عوض کنه منم رفتم از دل مامان در اوردم و بعد از شام به خواب فرو رفتم...
(پرش زمانی به اخر هفته)
خب بالاخره روز پرواز رسیدو ساعت ۵ باید بریم فرودگاه
همونجوری که گفته بودم رستا رو میخوام همراه خودم ببرم،کل هفته درحال رازی کردنش بودم تا بالاخره قبول کرد یه مدت همراهم بیاد تا وقتی که کارام راست و ریست شد برگرده.
کل وسایلام شده بود دو تا چمدون... آماده ی آماده بودم ولی الان که هنوز ساعت دوازدهه
خاستم برم خونه رستاشون تا با هم از اونجا بریم...
مامان قرانو از رو سرم رد کرد و آبو پشتم ریخت به طرف خونه رستاشون را افتادم...
زنگ و زدم و وارد شدم بدون توجه به هیچی وارد اتاق رستا شدم ولی خودش نبود چمدونشم بالای کمد خالی بود بلافاصله اومدم پایین یک دختر جلوی در ایستاده بود و متعجب به من نگاه میکرد
+تو چرا انقد قیافت اشناست!؟
-چقد عجله داری
+میشه خودتو معرفی کنی!
-چقد زود منو فراموش کردی...
۶۹۴
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.