ما ماندیم و دلی که برای قدیم ها پر میکشد..
ما ماندیم و دلی که برای قدیم ها پر میکشد..
قدیمها بود و مدرسه و بازیهای زنگ تفریح .
قدیم ها بود و تخته گچی.
قدیم ها بود و تابستان و روز آخر و امتحان آخر. از مدرسه تا خانه دویدن و گاهی پاره پاره کردن بعضی کتابها از سر شادی و حرص. کتابهایی که کاش امروز بودند و تجدید خاطرات میکردیم.
قدیمها بود و شوق سر کردن تابستان. مهاجرتی کوتاه از شهرمان به چند قدم آن طرفتر. شهر مادری ، هوای خنک و خانه پدربزرگ و مادربزرگ. تجدید دیدار بعد از ماهها.
قدیم ها بود و صفای خانه پدربزرگ، دیوارهای کاهگلی و سقف های گنبدی.
قدیم ها بود و شیطنت پشت دار قالی ما به خیال خودمان می بافتیم و پدربزرگ باز میکرد و یک معمای بزرگ که پدربزرگ با نگاه به نقشه قالی زیر لب چه می گوید!
قدیمها بود و پرسه در کوچه باغ های شهر مادری. نه تلویزیون مهم بود و نه ساعت. صبحانه خورده و نخورده از خانه می زدیم بیرون. خانه خاله و کلی خاطرات شیرین با برادر و پسر خاله. ظهر که میشد از همان کوچه باغها برمیگشتیم خانه. سایه درختان در گرمای تابستان و صدای اذان موذن زاده از بلندگوی مسجد. قدیم ها شنیدن صدای اذان هم صفای دیگری داشت.
قدیمها بود و نهار خانه پدربزرگ. قدیم ها تلویزیون ها اگر سیاه و سفید بود اما خانه ها رنگی تر و باغچه ها سبز تر. درخت سیب ته حیاط و جوی آبی که اگر خوش شانس بودیم گاه گاهی آبی از آن میگذشت.
قدیم ها بود و آب خوردن از شیر آب حیاط خانه پدربزرگ.
قدیم ها بود و خرید کردن از مغازه کوچک محله و پیرمردی که سرش را از پنجره کوچک بیرون میآورد و خریدهایمان را تحویل میداد. آخرش هم به هر کداممان یک آبنبات جایزه می داد.
قدیم ها بود و شیطنت هایمان در مزرعه یونجه پدربزرگ. ترس از رفتن داخل اتاق کاهگلی مزرعه که انبار علوفه بود برای فصل زمستان. غروب با برادرم نوبتی فرغون پر از یونجه را تا خانه می بردیم تا گاو پدربزرگ گرسنه نماند. گاوی که شیرش پنیر صبحانه فردایمان می شد.
قدیم ها بود و توت تکاندن از درخت توی کوچه. بادام خوردن زیر درخت بادام باغ پدربزرگ. انگور چیدن از درختان انگور ته باغ و پایه های گِلی درختان انگور که تخت جمشیدمان بود.
چیدن یواشکی انارهای ترش و کال دور از چشمان پدر بزرگ. قدیم ها بود و عصر آب پاشی حیاط . آب پاشیدن به دیوار های کاهگلی و بوی خوش کاهگل.
فرشی میان حیاط و چای تازه. شب شام در هوای خنک و بعد جمع شدن دور پدربزرگ برای شنیدن قصه. پدربزرگ کلا سه چهار تا قصه بلد بود ولی شنیدنشان همیشه برایمان تازگی داشت.
قدیم ها بود و خوابیدن وسط حیاط زیر لحاف ، مچاله شدن در سرمای دلچسب و تماشای آسمان پرستاره. خوابمان می برد و احیا می شدیم برای روزی دیگر...
قدیمها موبایل نبود، اینترنت نبود، شاید زندگی سخت تر بود اما حالمان خوبتر.
قدیم ها درهمان قدیم ها ماند.
ما ماندیم و دلی که برای قدیم ها پر میکشد...
عکسهای از خانه های روستایی روستای گنگ در طرقبه
🌹 همین که هستید و مارو دنبال میکنید یک دنیا سپاس⚡ ️ ️🌹 ⚡ ️ ️🙏
#حس_خوب_عکاسی #عکس #زیبا #مثبت_اندیشی
#زندگی#حس_ناب#باغ
#عکس_ناب
#عکس
#عکاسی#هنر_عکاسی #قدیمی#لذت_عکاسی#عکس_زیبا#عکس_حرفه_ای#روستایی#عکس#تصویر#شکار_عکس#زیباترین_عکسها#دنیای_عکس#خانه_قدیمی
قدیمها بود و مدرسه و بازیهای زنگ تفریح .
قدیم ها بود و تخته گچی.
قدیم ها بود و تابستان و روز آخر و امتحان آخر. از مدرسه تا خانه دویدن و گاهی پاره پاره کردن بعضی کتابها از سر شادی و حرص. کتابهایی که کاش امروز بودند و تجدید خاطرات میکردیم.
قدیمها بود و شوق سر کردن تابستان. مهاجرتی کوتاه از شهرمان به چند قدم آن طرفتر. شهر مادری ، هوای خنک و خانه پدربزرگ و مادربزرگ. تجدید دیدار بعد از ماهها.
قدیم ها بود و صفای خانه پدربزرگ، دیوارهای کاهگلی و سقف های گنبدی.
قدیم ها بود و شیطنت پشت دار قالی ما به خیال خودمان می بافتیم و پدربزرگ باز میکرد و یک معمای بزرگ که پدربزرگ با نگاه به نقشه قالی زیر لب چه می گوید!
قدیمها بود و پرسه در کوچه باغ های شهر مادری. نه تلویزیون مهم بود و نه ساعت. صبحانه خورده و نخورده از خانه می زدیم بیرون. خانه خاله و کلی خاطرات شیرین با برادر و پسر خاله. ظهر که میشد از همان کوچه باغها برمیگشتیم خانه. سایه درختان در گرمای تابستان و صدای اذان موذن زاده از بلندگوی مسجد. قدیم ها شنیدن صدای اذان هم صفای دیگری داشت.
قدیمها بود و نهار خانه پدربزرگ. قدیم ها تلویزیون ها اگر سیاه و سفید بود اما خانه ها رنگی تر و باغچه ها سبز تر. درخت سیب ته حیاط و جوی آبی که اگر خوش شانس بودیم گاه گاهی آبی از آن میگذشت.
قدیم ها بود و آب خوردن از شیر آب حیاط خانه پدربزرگ.
قدیم ها بود و خرید کردن از مغازه کوچک محله و پیرمردی که سرش را از پنجره کوچک بیرون میآورد و خریدهایمان را تحویل میداد. آخرش هم به هر کداممان یک آبنبات جایزه می داد.
قدیم ها بود و شیطنت هایمان در مزرعه یونجه پدربزرگ. ترس از رفتن داخل اتاق کاهگلی مزرعه که انبار علوفه بود برای فصل زمستان. غروب با برادرم نوبتی فرغون پر از یونجه را تا خانه می بردیم تا گاو پدربزرگ گرسنه نماند. گاوی که شیرش پنیر صبحانه فردایمان می شد.
قدیم ها بود و توت تکاندن از درخت توی کوچه. بادام خوردن زیر درخت بادام باغ پدربزرگ. انگور چیدن از درختان انگور ته باغ و پایه های گِلی درختان انگور که تخت جمشیدمان بود.
چیدن یواشکی انارهای ترش و کال دور از چشمان پدر بزرگ. قدیم ها بود و عصر آب پاشی حیاط . آب پاشیدن به دیوار های کاهگلی و بوی خوش کاهگل.
فرشی میان حیاط و چای تازه. شب شام در هوای خنک و بعد جمع شدن دور پدربزرگ برای شنیدن قصه. پدربزرگ کلا سه چهار تا قصه بلد بود ولی شنیدنشان همیشه برایمان تازگی داشت.
قدیم ها بود و خوابیدن وسط حیاط زیر لحاف ، مچاله شدن در سرمای دلچسب و تماشای آسمان پرستاره. خوابمان می برد و احیا می شدیم برای روزی دیگر...
قدیمها موبایل نبود، اینترنت نبود، شاید زندگی سخت تر بود اما حالمان خوبتر.
قدیم ها درهمان قدیم ها ماند.
ما ماندیم و دلی که برای قدیم ها پر میکشد...
عکسهای از خانه های روستایی روستای گنگ در طرقبه
🌹 همین که هستید و مارو دنبال میکنید یک دنیا سپاس⚡ ️ ️🌹 ⚡ ️ ️🙏
#حس_خوب_عکاسی #عکس #زیبا #مثبت_اندیشی
#زندگی#حس_ناب#باغ
#عکس_ناب
#عکس
#عکاسی#هنر_عکاسی #قدیمی#لذت_عکاسی#عکس_زیبا#عکس_حرفه_ای#روستایی#عکس#تصویر#شکار_عکس#زیباترین_عکسها#دنیای_عکس#خانه_قدیمی
۳.۴k
۱۴ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.