پنداشت اگر شبی به سرمستیدر بستر عشق او سحر کردمشبهای دگر که رفته عمرمدر دامن دیگران به سر کردمای زن که دلی پر از صفا داریاز مرد وفا مجو، مجو، هرگزاو معنی عشق را نمی داندراز دل خود به او مگو هرگز