مافیا من pt 18
کوک : چیشد ؟ چی بهت گفتن ؟
ات : نمیخواستم بهش بگم دقیقا چه اتفاقی افتاده شاید واقعا حق با اون دخترها بود شاید من واقعا لیاقت جونگکوک رو نداشتم
دختر واقعا باورش شده بود که جونگکوک دوست پسرشه نباید این اتفاق میوفتاد ولی این کاملا ناخواسته بود من ...من .. من عاشق اون شده بودم دختر کاملا مطمئن بود که این عشقه تاحالا این حسو به هیچکس نداشت ولی نباید این شکلی میشد من هنوز جونگکوک و کامل نمیشناختم انقدر تو ذهنش غرق شده بود که کاملا فراموش کرده بود که کوک اونجاس و ات داره گریه میکنه
پسر که تعجب کرده بود تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که دخترو بغل کنه بدون هیچ حرفی دخترو تو بغلش کشید ات هم نتونست خودشو نگه داره و همینشکلی تو بغل کوک گریه کرد انقدر گریه کرده بود که پیرهن کوک کاملا خیس شد بود وقتی که یزره آروم تر شد جونگکوک رفت پایین تا اعلام کنه مهمونی تموم شده
همه رفتن
جونگکوک نشست پیش ات و دستشو گرفت
کوک : حالت خوبه ؟
ات : اره ..اره اره خوبم
کوک : مطمئنی ؟
ات : اره خوبم
کوک ات رو تو بغلش گرفت سعی میکرد باهاش مهربون باشه تا ات خیلی پیش کوک احساس غریبی نکنه
ات : من واقعا متاسفم
کوک : برای چی تو که کاری نکردی
ات : چرا کردم من .....
حمایتتتتت میدونم کمه ولی حساسه
شرطا ۱۰ لایک
🤍🙂
_جئون
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.