یک شب من با عمو و پدر بزرگم رفتیم روضه ی حضرت اباعبدالله
یک شب من با عمو و پدر بزرگم رفتیم روضه ی حضرت اباعبدالله ع ما شاءالله خیلی روضه ی شلوغی بود تا عَمو و من و پدربزرگم وارد منزلی که روضه در آن برگزار بود شدیم همه جمعیت به احترام عمو از جا بلند شدند و عمو همه رو دعوت به نشستن و نظم جلسه کرد و درجا پایین مجلس نشست چون از ناحیه زانو جانباز بود و زانوهاش ورم کرده بود براش صندلی آوردن و پایین مجلس نشست چند دقیقه بعد یه پیرمرد نابینا وارد مجلس روضه شد از انجایی که مجلس شلوغ بود و رد شدنش از بین جمعیت کاری مشکل بود عمو خودش بدون اینکه به روی کسی بیاره پیرمرد رو جای خودش رو صندلی گذاشت و بین جمعیت نشست.
یادم میاد اون روز سخت روز تشییع ان مرد خدایی جمعیت همه با گونه های خیس وارد میشدند همه داغدار بودند همه خود را صاحب عزا میدانستند هر کس یه خاطره از مرد خدایی تعریف میکرد همه عمو را برادر خود میخواندند. تو میان ای هیاهو یکی از جمعیت که از طلاب فاضل بود و سخنران روضه حضرت اباعبدالله ع بود پیش من امد و گفت چند روز پیش به عموتون گفتم حاجی مگه اتفاقی افتاده که امسال هنوز باهام تماس نگرفتی که بهم اطلاع بدی برا روضه برنامه ات چیه؟ ساعت برگزاری روضه چند تا چنده؟ و ... که حاجی در پاسخ به من گفت من امسال نیستم اینها رو با پسرم(علی) هماهنگ کن . ان مرد خدایی هیچکس نیست جز سردار شهید حاج حسن گذرندی (رحمه الله علیه)
بیسیم چی
یادم میاد اون روز سخت روز تشییع ان مرد خدایی جمعیت همه با گونه های خیس وارد میشدند همه داغدار بودند همه خود را صاحب عزا میدانستند هر کس یه خاطره از مرد خدایی تعریف میکرد همه عمو را برادر خود میخواندند. تو میان ای هیاهو یکی از جمعیت که از طلاب فاضل بود و سخنران روضه حضرت اباعبدالله ع بود پیش من امد و گفت چند روز پیش به عموتون گفتم حاجی مگه اتفاقی افتاده که امسال هنوز باهام تماس نگرفتی که بهم اطلاع بدی برا روضه برنامه ات چیه؟ ساعت برگزاری روضه چند تا چنده؟ و ... که حاجی در پاسخ به من گفت من امسال نیستم اینها رو با پسرم(علی) هماهنگ کن . ان مرد خدایی هیچکس نیست جز سردار شهید حاج حسن گذرندی (رحمه الله علیه)
بیسیم چی
۱.۱k
۱۱ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.