چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁴⁹
دستای یخ کرده اش، تفنگ رو پایین انداخت.
دوتا مرد پشت سرش بازوهاشو گرفتن و جلوتر، به زانو دراوردنش.
لبای پیرسینگ دار مرد، به خنده تحقیر آمیزی باز شد: نگاش کن..ببینمت جوجه آبی؟ تو..دردونه هوسوکی یا پسر پارک جین یا...
با تموم وجودش فریاد کشید: جیمیننن کجاستتتتت؟
مرد بازم خندید: به نظرت کجاست..؟ صدای جیغاشو نمیشنوی..؟با وجود شکمش بازم خوشگله و نگهبان های من کی باشن که نخوان طعمشو بچشن..امگا؟
سکوت کرده بود درحالی که توی ذهنش خطاب به هوسوک جیغ میکشید: کجاییدد؟ جیمین تو خطرههع.
دندوناشو از حرص روی هم فشار داد و گفت: شرفتو چند فروختی بیـــــشرف؟
با خونسردی به چشمای پر از تعجب مرد خیره شد: بنگ سوکه..تو سروان بودی و بابام سردار..یادمه بابام هر روز تو خونه پیش مامانم دم از خوب بودن تو میزد.
جیغ های گوش خراشی که از جیمین اینجا میرسید، روحش رو آزار میداد.
ته: چیشد..؟ چطور تونستی رفیق چندساله تو بفروشی؟ توهم یه پلیس بودی..اصلا شرف داشتی؟
سکوت بود جز صداهای جیغ جیمین.
مرد حرفی نداشت. خودش هم خوب میدونست به خاطر پول چه زندگی ها رو که ویران نکرده..
نگهبان دم گوشش چیزی گفت و درحالی که داشت عقب عقب میرفت، زمزمه کرد: خوب وقت رو طلف کردی "کیم تهیونگ".
تنها چند لحظه بعد تمام افراد باند جئون مثل مور و ملخ وارد شده بودن.
جنون..چه توصیفی داشت؟
وقتی جونگکوک در رو باز کرد و تنها دیدن اون صحنه جلوی چشماش رو خون میکرد.
عروسک خودش بین دست های اون دو مرد چیکار میکرد؟
فریاد بلندی کشید و تبدیل به گرگش شد..گرگی که اماده دریدن هرکی که همچین بلایی سر گل زردش اورده بود..
غرش بلندش کاری کرد مرد ها از ترس خودشون رو خیس کنند!
با چنگ سمتشون رفت و تا میتونست با دندوناش بدنشون رو تیکه تیکه کرد.
صدای ضعیف امگاش، گرگ جنون آمیز رو به خودش اورد: آ..آلفا..ب..بیا اینجا..پ..پیش من..
دستای کم جونش رو بالا اورد و سمت گرگ مشکی رنگ گرفت.
قبل از اینکه اشک های گرگ پایین بیان، سمتش رفت که مثل ماه بی فروغی روی تخت رها شده بود.
گرگ الفا پنحه هاش رو دور تنش محکم کرد و موهاش رو بو کرد. رایحه ش رو زیاد کرد تا امگاش اروم بشه.
بعضی از قسمت های لباس پسرک پاره شده بود و این نشون میداد چقدر برای اینکه نزاره اون دومرد بهش دست بزنن تلاش کرده!
اما حتی این اغوش گرم و رایحه ارامبخش قهوه روش اثر نکرد تا درد وحشتناک شکمش از بین بره!..اون دوروز بود قرص هاش رو نخورده بود و همین تنش چند دقیقه قبل کافی بود تا امگا بفهمه زایمان زودرس گرفته!
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁴⁹
دستای یخ کرده اش، تفنگ رو پایین انداخت.
دوتا مرد پشت سرش بازوهاشو گرفتن و جلوتر، به زانو دراوردنش.
لبای پیرسینگ دار مرد، به خنده تحقیر آمیزی باز شد: نگاش کن..ببینمت جوجه آبی؟ تو..دردونه هوسوکی یا پسر پارک جین یا...
با تموم وجودش فریاد کشید: جیمیننن کجاستتتتت؟
مرد بازم خندید: به نظرت کجاست..؟ صدای جیغاشو نمیشنوی..؟با وجود شکمش بازم خوشگله و نگهبان های من کی باشن که نخوان طعمشو بچشن..امگا؟
سکوت کرده بود درحالی که توی ذهنش خطاب به هوسوک جیغ میکشید: کجاییدد؟ جیمین تو خطرههع.
دندوناشو از حرص روی هم فشار داد و گفت: شرفتو چند فروختی بیـــــشرف؟
با خونسردی به چشمای پر از تعجب مرد خیره شد: بنگ سوکه..تو سروان بودی و بابام سردار..یادمه بابام هر روز تو خونه پیش مامانم دم از خوب بودن تو میزد.
جیغ های گوش خراشی که از جیمین اینجا میرسید، روحش رو آزار میداد.
ته: چیشد..؟ چطور تونستی رفیق چندساله تو بفروشی؟ توهم یه پلیس بودی..اصلا شرف داشتی؟
سکوت بود جز صداهای جیغ جیمین.
مرد حرفی نداشت. خودش هم خوب میدونست به خاطر پول چه زندگی ها رو که ویران نکرده..
نگهبان دم گوشش چیزی گفت و درحالی که داشت عقب عقب میرفت، زمزمه کرد: خوب وقت رو طلف کردی "کیم تهیونگ".
تنها چند لحظه بعد تمام افراد باند جئون مثل مور و ملخ وارد شده بودن.
جنون..چه توصیفی داشت؟
وقتی جونگکوک در رو باز کرد و تنها دیدن اون صحنه جلوی چشماش رو خون میکرد.
عروسک خودش بین دست های اون دو مرد چیکار میکرد؟
فریاد بلندی کشید و تبدیل به گرگش شد..گرگی که اماده دریدن هرکی که همچین بلایی سر گل زردش اورده بود..
غرش بلندش کاری کرد مرد ها از ترس خودشون رو خیس کنند!
با چنگ سمتشون رفت و تا میتونست با دندوناش بدنشون رو تیکه تیکه کرد.
صدای ضعیف امگاش، گرگ جنون آمیز رو به خودش اورد: آ..آلفا..ب..بیا اینجا..پ..پیش من..
دستای کم جونش رو بالا اورد و سمت گرگ مشکی رنگ گرفت.
قبل از اینکه اشک های گرگ پایین بیان، سمتش رفت که مثل ماه بی فروغی روی تخت رها شده بود.
گرگ الفا پنحه هاش رو دور تنش محکم کرد و موهاش رو بو کرد. رایحه ش رو زیاد کرد تا امگاش اروم بشه.
بعضی از قسمت های لباس پسرک پاره شده بود و این نشون میداد چقدر برای اینکه نزاره اون دومرد بهش دست بزنن تلاش کرده!
اما حتی این اغوش گرم و رایحه ارامبخش قهوه روش اثر نکرد تا درد وحشتناک شکمش از بین بره!..اون دوروز بود قرص هاش رو نخورده بود و همین تنش چند دقیقه قبل کافی بود تا امگا بفهمه زایمان زودرس گرفته!
ادامه در کامنت اول👇🏻
۷.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.