من آنجا هستم روی همان صندلی درون همان کلاس با پنجره ها
من آنجا هستم. روی همان صندلی، درون همان کلاس، با پنجره های باز و پرده های رها. نور نارنجی رنگ غروب نیمی از صورتم رو تماشا میکنه. اینبار متفاوت است. تفاوتی از جنس سنگ که بند بند وجودم را سنگین کرده است، تفاوتی از جنس شیشه که در حال زخم کردن گلویم است. کمکی نمیتونم بکنم بهشون ولی راهی باز شده از چشمام تا پایین چونه ام و هر چند ثانیه اشک تازه متولد شده ای پا به اون راه میزاره. بچه ها.. میدونم که این یه خوابه ولی... دلم براتون تنگ شده... کاش همتون اینجا بودید...
- ۸۱۳
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط