یه روز وسط هال داشتم نمیدونم چه زری میزدم که دستمو کش

یه روز وسط هال، داشتم نمی‌دونم چه زری می‌زدم که دستمو کش‌ دادم بالا، خورد به لوستر. حرفْ جدی بود. وسطِ حرفِ جدی یهو لبش کش اومد. گفتم چی شده؟ / باز خندید. با تعجب نگاش کردم. یهو گفت :
قربون قد وُ بالات برم که دستت می‌خوره به لوستر.
الان ساعت دو نصفِ شبه. نشستم توی هال. قفلم به سقف.
از لوستر بدم میاد. از روشنایی بدم میاد. از دستم بدم میاد. از زرِ جدی زدن بدم میاد. از کش اومدن هر لبی بدم میاد. از اینکه هنوز خنده‌هاتو با جزئیات یادمه بدم میاد. از قَد‌ و بالام بدم میاد. از اینکه می‌تونستی وسط هر چیزی حواسمو پرتِ خودت کنی بدم میاد.
سر ظهر داشتم تی‌شرتمو‌ درمیاوردم دستم خورد به لوستر. الان ساعت دو نصفِ شبه من هنوز گیرم.
گیرم لوستر رو عوض کردم. اصلاً خونه رو عوض کردم.
خودمو چیکار کنم؟ خنده‌تو چیکار کنم ؟ چشماتو ؟
از کجای قلبم رد شدی که پاک نمی‌شه رَدِت؟!

#علی_سلطانی
دیدگاه ها (۲۸)

برای خریدن چند کتاب شعر به آن کتابفروشی رفته بودم که فروشنده...

اونجا که فاضل نظری میگه:مرا روز قیامت با غمت از خاک می‌خوانن...

شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشدهرچه خوبی بکنی با دل تو بد ب...

اگـه‌ورژن‌پـرحرفم‌رودیـدی،یـعنی‌خیلی‌دوسـت‌دارم((: . . https...

شوهر دو روزه. پارت۸۱

یونا یهو روی پاهام یه دستی احساس کردم که داشت رون پام فشار ...

part³آنیا*وقتی زنگ خورد شونه ی دامیان و ول کردمحس عجیبی داشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط