.
.
بازگشت پیکر #شهید_مدافع_حرم #علی_اصغر_شیردل پس از یکسال
.
#فرهنگ_نیوز : با طمانینه و صبور روی زمین نشسته و تکیه داده به #ضریح #شهدای_گمنام #معراج_شهدا . #امیرعلی وارد معراج میشود و با سرعت توی بغل #مادر جا میگیرد.. قلبم از دیدن سیاهی تن امیرعلی به تپش می افتد. امیرعلی دستهای مادر را سفت چسبیده و رها نمیکند. آخر بعد از علی اصغر ،یک سالی هست که او #مرد خانه و تکیه گاه هدی شده است. امیرعلی و مادر کم کم سمت در میروند. پیکر علی اصغر را روی دست می آورند. همان که یک سال در انتظارش بودند.
.
#پدر از جا بلند میشود و گریه کنان سمت پیکر علی میرود صدای اعضایی از فامیل را میشنوم که گریه کنان میگویند: پدرش چقدر شکسته شده! و ذهنم ناخوداگاه گریز میزند به یک #مقتل! تا بوده همین بوده! ... پدرها تنها تا زمانی که پیکر پسرها را ندیده اند میتوانند کمر راست کنند وگرنه به محض رسیدن به بدن جداجدای پسر ، کی طاقت کمرراست کردن دارند ؟!
.
امیرعلی را که می آورند کنار تابوت پدر ، متعجب خیره می مانی! مگر امیرعلی چندسال دارد که توانایی درک پرواز پدر را داشته باشد؟ در فکر کودکی امیرعلی هستی که شانه هایش را می بینی که از شدت گریه می لرزد! مات و مبهوت می مانی از اینهمه بزرگی! اینهمه درک! مگر در پس این #شهادت چه سری نهفته است که همه را بزرگ میکند ؟! حتی امیرعلی کوچک هدی و علی اصغر را ؟ آنقدر بزرگ که معنای کوچ را میفهمد! معنای پرواز را معنای رفتن را...
.
امیرعلی را با همان اشکهای مردانه و شانه هایی که هنوز از هق هق بالا و پایین میرود ، به بیرون معراج می برند.
.
کسی چه میداند؟ شاید پدر علی اصغر با این بیت دلش آب شده باشد! آخر گلش یک سالی دور بوده! زخمی و غرق به #خون و کبود که بود ؛ حالا پژمرده هم شده... چشمم می افتد به هدی که سرش را روی تابوت گذاشته ، چشمهایش را بسته و در آرامشی عمیق ، آهسته اشک میریزد. زن است دیگر! دلش به همین گل زخمی غرق به خون کبود پژمرده راضی است.. شوهر است دیگر! زخمی غرق به خون کبود پژمرده اش هم میتواند این چنین آرامشی را هدیه ی همسر کند.
.
#شهدای_مدافع_حرم
#مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
بازگشت پیکر #شهید_مدافع_حرم #علی_اصغر_شیردل پس از یکسال
.
#فرهنگ_نیوز : با طمانینه و صبور روی زمین نشسته و تکیه داده به #ضریح #شهدای_گمنام #معراج_شهدا . #امیرعلی وارد معراج میشود و با سرعت توی بغل #مادر جا میگیرد.. قلبم از دیدن سیاهی تن امیرعلی به تپش می افتد. امیرعلی دستهای مادر را سفت چسبیده و رها نمیکند. آخر بعد از علی اصغر ،یک سالی هست که او #مرد خانه و تکیه گاه هدی شده است. امیرعلی و مادر کم کم سمت در میروند. پیکر علی اصغر را روی دست می آورند. همان که یک سال در انتظارش بودند.
.
#پدر از جا بلند میشود و گریه کنان سمت پیکر علی میرود صدای اعضایی از فامیل را میشنوم که گریه کنان میگویند: پدرش چقدر شکسته شده! و ذهنم ناخوداگاه گریز میزند به یک #مقتل! تا بوده همین بوده! ... پدرها تنها تا زمانی که پیکر پسرها را ندیده اند میتوانند کمر راست کنند وگرنه به محض رسیدن به بدن جداجدای پسر ، کی طاقت کمرراست کردن دارند ؟!
.
امیرعلی را که می آورند کنار تابوت پدر ، متعجب خیره می مانی! مگر امیرعلی چندسال دارد که توانایی درک پرواز پدر را داشته باشد؟ در فکر کودکی امیرعلی هستی که شانه هایش را می بینی که از شدت گریه می لرزد! مات و مبهوت می مانی از اینهمه بزرگی! اینهمه درک! مگر در پس این #شهادت چه سری نهفته است که همه را بزرگ میکند ؟! حتی امیرعلی کوچک هدی و علی اصغر را ؟ آنقدر بزرگ که معنای کوچ را میفهمد! معنای پرواز را معنای رفتن را...
.
امیرعلی را با همان اشکهای مردانه و شانه هایی که هنوز از هق هق بالا و پایین میرود ، به بیرون معراج می برند.
.
کسی چه میداند؟ شاید پدر علی اصغر با این بیت دلش آب شده باشد! آخر گلش یک سالی دور بوده! زخمی و غرق به #خون و کبود که بود ؛ حالا پژمرده هم شده... چشمم می افتد به هدی که سرش را روی تابوت گذاشته ، چشمهایش را بسته و در آرامشی عمیق ، آهسته اشک میریزد. زن است دیگر! دلش به همین گل زخمی غرق به خون کبود پژمرده راضی است.. شوهر است دیگر! زخمی غرق به خون کبود پژمرده اش هم میتواند این چنین آرامشی را هدیه ی همسر کند.
.
#شهدای_مدافع_حرم
#مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
۳.۶k
۱۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.