اسم رمان: عاشقانه با بازی یازگی و بوراک و هالیت و سیمای
رمان مدرسه ایی هستش پارت ۱
یازگی: سلام بوراک
بوراک سلام خوبی
یازگی: خوبم
بوراک:میگم میشه ازت تکالیف رو بگیرم؟
یازگی: حتما
سیمای: وای یازگی تو تازه با این پسر اشنا شدی میخوای بهش کتابت رو بدی اعتماد نکن بهش
هالیت: شما کی هستین دارین به خواهرم نظر میدید
سیمای: من سیمای هستم وشما
هالیت: منم هالیت هستم
سیمای: من دوست یازگی هستم
بوراک: بسه بچها من میرم اصلا از یکی دیگه تکالیف رو میگیرم نخواستم اصلا😐😐
یازگی: نه نرو بیا بگیرش
بوراک: مرسی فرفری
هالیت: 😡
بوراک:چته؟😢
هالیت: هیچی
سیمای: من فردا تولدمه کسی میاد؟
بوراک: من درس دارم خودتم میدونی ریاضیم خوب نیست
یازگی: پس فردا امتحان داریم فردا خودم باهات کار میکنم من ریاضیم خوبه
سیمای: خب توهم بیا بوراک
هالیت: من میام
بوراک: باشه چون یازگی ریاضیش خوبه و با من کار میکنه منم میام🙂
یازگی: سیمای جونم منم میام زندگیم🥰🥰
هالیت: خب تا فردا میبینمت سیمای جون
سیمای:منم همینطور✨
این داستان ادامه دارد
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.