فیک جونگ کوک
فیک جونگ کوک
برادر ناتنی من ۳
پرستار:مراقبت زیادی لازم داره !
من :بدون هیچ مراقبتی چقدر زمان دارم،؟؟
پرستار :حداکثر ۲ ماه .
من :لطفا به کسایی که بیرون هستن اینو نگین !
پرستار :بسیار خب
حالم خوب بود من میخواستم ازشون جا شم اما نمیدونسنم چه جووری من در کل زندگی مزخرفی داشتم اینم روش تازه اگر با این بیماری بمیرم خیلی راحت تره !
مادر و اون پسر اومدن داخل مادر با صدای نگران پرسید:حالت خوبه ؟؟
من :پرستار بهتون گفت دیگه .
ی لبخند زدم مادر گفت :میتونیم بریم کارای ترخیص رو انجام دادیم
من :باشه بریم
بعد از چند دقیقه به شمت ی ماشین رفتیم و سوار شدیم وقتی رفتیم خونه مامان رفت بخوابه و من موندم و اون پسر
پرسیدم:اسمت چیه ؟
پسره:جونگ کوک
من :خوشبختم من بورام.
جونگ کوک :اما من نیستم
من :متوجهم بعد از اینهمه سال که مادرت رو پیدا کردی دوست داری باهاش تنها باشی و من بین شما اضافم
جونگ کوک ویو :
بورا:متوجهم بعد از اینهمه سال که مادرت رو پیدا کردی دوست داری باهاش تنها باشی و من بین شما اضافم
از اینکه خودش میدونست اضافیه خوشم اومد اما چرا احساس عذاب وجدان داشتم ؟
من :خوبه خودت میدونی
بورا :بله درسته نگران نباشید زود از اینجا میرم خیالتون تخت .
من :خوشحال میشم دیگه نبینمت
لبخند دردناکی زد و رفت به سمت اتاقش .
برادر ناتنی من ۳
پرستار:مراقبت زیادی لازم داره !
من :بدون هیچ مراقبتی چقدر زمان دارم،؟؟
پرستار :حداکثر ۲ ماه .
من :لطفا به کسایی که بیرون هستن اینو نگین !
پرستار :بسیار خب
حالم خوب بود من میخواستم ازشون جا شم اما نمیدونسنم چه جووری من در کل زندگی مزخرفی داشتم اینم روش تازه اگر با این بیماری بمیرم خیلی راحت تره !
مادر و اون پسر اومدن داخل مادر با صدای نگران پرسید:حالت خوبه ؟؟
من :پرستار بهتون گفت دیگه .
ی لبخند زدم مادر گفت :میتونیم بریم کارای ترخیص رو انجام دادیم
من :باشه بریم
بعد از چند دقیقه به شمت ی ماشین رفتیم و سوار شدیم وقتی رفتیم خونه مامان رفت بخوابه و من موندم و اون پسر
پرسیدم:اسمت چیه ؟
پسره:جونگ کوک
من :خوشبختم من بورام.
جونگ کوک :اما من نیستم
من :متوجهم بعد از اینهمه سال که مادرت رو پیدا کردی دوست داری باهاش تنها باشی و من بین شما اضافم
جونگ کوک ویو :
بورا:متوجهم بعد از اینهمه سال که مادرت رو پیدا کردی دوست داری باهاش تنها باشی و من بین شما اضافم
از اینکه خودش میدونست اضافیه خوشم اومد اما چرا احساس عذاب وجدان داشتم ؟
من :خوبه خودت میدونی
بورا :بله درسته نگران نباشید زود از اینجا میرم خیالتون تخت .
من :خوشحال میشم دیگه نبینمت
لبخند دردناکی زد و رفت به سمت اتاقش .
۱۷.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.