پارت هفتم رمان ماه عسل
برمی دارم و به روی تخت دراز
می کشم٠
رمان واروم اروم می خونم و
چشمهام دوباره بسته می شه٠
یکدفعگی از خواب می پرم و کتاب
ازدستم می یوفته مادر سوزان
اماده روبه روی من ایستاده و
دست به کمر داره من و نگاه می
کنه و بادیدن مادر سوزان از تخت
بلند می شم و می پرسم: بریم؟
مادر سوزان: اره بریم؛ پاشو مانتو
رو بپوش البته بدون تونیک؛ -چون
بیرون هوا خیلی گرم؛ به دوستم
پیامک دادم والان تو
فروشگاه خودش٠
چون تازه از خواب بیدار می شم
خیلی حوصله ندارم٠
#ملیحه
#بلاگر
#دلبردورانی هستم
#نویسنده
#شعر
#ذات من خوبه تو خرابش نکن
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.